الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها
۳۰
آذر

او همین جاست همین جا

نه در خیال مبهم "جابلسا"

و نه در جزیره خضرا

و نه هیچ کجای دور از دست

من او را می بینم

هر سال عاشورا

در مسجد بی سقف آبادی

با برادرانم عزاداری میکند

او را پشت غروبهای روستا دیدم

همراه مردان بیدار

مردان مزرعه و کار

وقتی که "بالو"بر دوش

از ابتدای آفتاب بر میگشتند

او را بر بوریای محقر مردم دیدم

او را در میدان شوش در کوره پز خانه دیدم

او را به جاهای ناشناخته نسبت ندهیم، انصاف نیست

مگر قرار نیست او نقش رنجها را

از آرنجمان پاک کند

و در سایه ی استراحت

آرامش را بین ما تقسیم کند

 

وقتی مردم ده ما

 برای آبیاری مزرعه ها

به مرمت نهرهای قدیمی میرفتند

او کنار تنور داغ

با "سیب گل" و "فاطمه" نان میپزد

                   برای بچه های جبهه

او در جبهه هست

با بچه ها فشنگ خالی میکند

و صلوات میفرستد

او همه جا هست

در اتوبوس کنار مردم می نشیند

با مردم درد دل میکند

و هر کس که وارد اتوبوس میشود

از جایش بر می خیزد

و به او تعارف میکند

و لبخند فروتنش را به همه می بخشد

او کار میکند، کار، کار

و عرق پیشانی اش را

با منحنی مهربان انگشت نشانه پاک میکند

در روزهای یخبندان

سرما از درز گیوه پاره اش

وارد تنش میشود

و او به جای همه ما از سرما می لرزد

او با ما از سرما میلرزد

او بیشتر پیاده راه میرود

اتومبیل ندارد

کفشهایش را خودش پینه میزند

او ساده زندگی میکند

و ساده ی دیگر کسی است که مثل او

هنوز هم

نخلهای کوفه عظمتش را حفظ کرده اند

او از خانواده شهداست

شبهای جمعه به بهشت زهرا میرود

 و روی قبر شهدا گلاب میپاشد

باور کنید فقیرترین آدم روی زمین

از او ثروتمند تر است

او به جز یک روح معصوم

او به جز یک دل مظلوم هیچ ندارد

و خانه ی خلاصه ی او نه شوفاژ دارد نه شومینه

او هم مثل خیلیها از گرانی، از تورم
 از کمبود رنج میبرد

او دلش برای انقلاب میسوزد

و از آدمهای فرصت طلب بدش میآید

و از آدمهای متظاهر متنفر است

و ما را در شعار

         جنگ جنگ تا پیروزی یاری میدهد

او خیلی خوبست

او همه جا هست

برادرانم در افغانستان با حضور او دیالکتیک را سر بریدند

و عشق را برگزیدند

او در تشییع جنازه "مالکم ایکس" شرکت کرد

و خطابه اعتراض را

 در سایه مقدس درخت "بائوباب"

برای سیاهان ایراد کرد

سیاهان او را میشناسند

آخر او وقتی میبیند

 آفریقا هنوز حق ندارد به مدرسه برود

                             دلتنگ میشود

چندی پیش یک شاخه گل سرخ

بر مزار "خالد اسلامبولی" کاشت

و گامهای داغش را

چنان در کوچه های یخ زده مصر کوبید

که حرارت آن تا دوردستهای خاورمیانه را

                                  متفکر کرد

او خیلی مهربان است

وقتی "بابی سندز" را خودکشی  کردند!

او به دیدن مسیح رفت

و ما را با خود تا مرز مهربانی برد

باور کنید اگر او یک روز

خودش را از ما دریغ کند

            تاریک میشویم

در اردوگاههای فلسطین حضور دارد

و خیمه ها را مینگرد

که انفجار صدها مشت را 

        در خود مخفی کرده اند

خیمه ها او را یاد آب و التهاب می اندازند

و بلاتکلیفی رقیه را تداعی میکنند

خیمه یعنی آفتاب را کشتند

خیمه یعنی خاک داریم خانه نداریم

خدا کند ما را تنها نگذارد

و گرنه امیدی به گشودن پنجره ی بعدی نیست

او یعنی روشنایی یعنی خوبی

او خیلی خوب است

 خوب و صمیمی و ساده و مهربان

من میگویم تو میشنوی

او خیلی مهربان است

او مثل آسمان است

او در بوی گل محمدی پنهان است


اربابستان  ۱۸/۴/۱۳۶۴

 ازکتاب "از آسمان سبز"  _  مرحوم سلمان هراتی

  • امیرحسین
۰۸
بهمن

نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکن

در این حصار جادویی روزگار بشکن


چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون

به جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکن


تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه

لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن


سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی؟

تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن


بسرای تا که هستی که سرودن است بودن

به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن


شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه

تو به آذرخشی این سایه ی دیوسار بشکن


ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا

تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن


محمدرضا شفیعی کدکنی

  • امیرحسین
۲۸
دی

گر چه این دلبستگی های زمینی خوب نیست

اتفاق است و می افتد، دل که سنگ و چوب نیست


 با چنین شوق تماشای من و زیبایی ات

صبر ممکن هم اگر باشد، دگر مطلوب نیست


 کفر عشق آمیز شیطان، عبرت آموزم شده است

گر چه در چشم شما جز بنده ای مغضوب نیست


 از شب یلدای انکار و مصیبت خسته ام

من مسیحا نیستم، دل حضرت ایوب نیست


 نیست مولانا، جهان از شمس تبریزی پر است

تشنه جانی کو؟ و گرنه قحطی محبوب نیست


قفل، قلف و مبتلا را مفتلا گفتن خوش است

گر چه هر عاشق، که دست افشان شود زرکوب نیست


آسمانی یا زمینی، کاش عاشق می شدیم

گر چه این دلبستگی های زمینی خوب نیست


عبدالحمید ضیایی

  • امیرحسین
۱۷
دی

فردا اگر بدون تو باید به سر شود

فرقی نمی کند شب من کی سحر شود


شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست

بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود


رنج فراق هست و امید وصال نیست

این "هست و نیست" کاش که زیر و زبر شود


رازی نهفته در پس حرفی نگفته است

مگذار درددل کنم و دردسر شود


ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند

دیگر قرار نیست کسی باخبر شود


موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است

بگذار گفتگو به زبان هنر شود


فاضل نظری

  • امیرحسین
۰۳
دی

کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود

و دلم پیش کسی غیر خداوند نبود

آتشی بودی و هروقت تو را می دیدم

مثل اسپند دلم جای خودش بند نبود


مثل یک غنچه که از چیده شدن می ترسید

خیره بودم به تو و جرات لبخند نبود


هرچه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم

کم نشد فاصله؛ تقصیر تو هر چند نبود


شدم از درس گریزان و به عشقت مشغول

بین این دو چه کنم نقطه ی پیوند نبود


مدرسه جای کسی بود که یک دغدغه داشت

جای آنها که به دنبال تو بودند نبود


بعد از آن هر که تورا دید رقیبم شد و بعد

اتفاقی که رقم خورد خوشایند نبود


آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته!

کاش نقاش تو این قدر هنرمند نبود


کاظم بهمنی

  • امیرحسین
۰۹
آذر
در سرم نیست دگر غیر تو رویای کسی
قبلا هرگز نشدم این همه شیدای کسی

آنچنان در همه جای دل من جا شده ای 
که به غیر از تو نباشد دل من جای کسی
 
همه دنیای مرا برده نگاهت ؛ نکند 
بشوی خیره بلرزد دل و دنیای کسی

من تماشاگر تصویر توام ماه منیر 
این چنین هیچ نبودم به تماشای کسی

پای تو هستم و پا پس نکشم از دل تو
نگذارم به دلت باز شود پای کسی

تو تمنای من و جان من و یار منی 
پس بمان تا که نمانم به تمنای کسی

من بهشتم همه در دیدن خندیدن توست 
تا تو باشی نشوم خیره به لبهای کسی
 
من سراپا همه یک جلوه ای از عشق توام
عشق را جز تو ندیدم به سراپای کسی !
 
مجید احمدی
  • امیرحسین
۰۷
آذر

صدا آری صدا جان جهان را زیرو رو می کرد

پیمبر در همه عمر آن صدا را جستجو می کرد


نفس های خودش بود آن صدای با طمأنینه

صدایی که شب معراج با او گفتگو می کرد


نمی دانم چرا اما پیمبر بعد معراجش

عبای مرتضی را بیشتر از پیش بو می کرد


خدا آن شب سخن می گفت با صوت یداللهی

خدا پیش محمد(ص) دست خود را داشت رو می کرد


خدا مشغول خلقت بود دنیا را همان موقع

علی در مسجد حنانه کفشش را رفو می کرد


نفهمیدیم مولا را... نفهمیدیم بعد از جنگ

علی شمشیر را با اشک هایش شست و شو می کرد


اگر او یازده تن را به جای خود نمی آورد

چگونه با نبود او زمین یک عمر خو می کرد

یاعلی مدد

سید حمیدرضا برقعی

  • امیرحسین
۱۴
مهر

علی که خلق کند، جبر و اختیار یکی ست

مخیریم ولی اختیار دار یکی ست!


برای آنکه غرض مستی است از نامش

عشاء نشئگی و مغرب خمار یکی ست


به وقت جنگ علی هست و وقت صلح علی

که مقصد از سفر رود و آبشار یکی ست


علی هزار نفر وقت کثرت است ولی

کنار فاطمه انگار هر هزار یکی ست.


به وحدتی که علی داشته ست با آلش

مسیر کرببلا تا به انتظار یکی ست


«أنالحق»ـش به فنا و «أنالعلی» به بقا

برای میثم و منصور گرچه دار یکی ست


درست مثل دو ابروی تو به وقت نبرد

ز هر دو سر اثر زخم ذوالفقار یکی ست


تمام حاصل عمرم همین سه تا حرف است

خدا یکی و علی هم یکی و یار یکی ست..


آقا مهدی رحیمی


+یاعلی!

  • امیرحسین
۲۲
شهریور

خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی 

بشنود دوستش از نامزدش دل برده 

مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی 

که به پرونده جرم پسرش برخورده 

 

خسته ام مثل پسربچه که در جای شلوغ 

بین دعوای پدرمادرِ خود گم شده است 

خسته مثل زن راضی شده به مُهرِ طلاق 

که پر از چشمِ بد و تهمتِ مردم شده است 

 

خسته مثل پدری که پسر معتادش 

غرق در درد خماری شده فریاد زده 

مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس 

پسرش، پیشِ زنش، بر سر او داده زده.. 


خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم 

دکترش گفته به دردِ سرطان مشکوک است 

مثلِ مردی که قسم خورده خیانت نکند 

زنش اما به قسم خوردنِ آن مشکوک است 

 

خسته مثل پدری گوشه آسایشگاه 

که کسی غیر پرستار سراغش نرود 

خسته ام بیشتر از پیرزنی تنها که 

عید باشد.. نوه اش سمت اتاقش نرود!

 

خسته ام! کاش کسی حال مرا می فهمید.. 

غیر از این بغض که در راهِ گلو سد شده است 

شدم ام مثل مریضی که پس از قطع امید 

در پی معجزه ای.. راهی #مشهد شده است.. 


علی صفری

  • امیرحسین
۲۵
مرداد

به قفس‌سوخته گیریم که پر هم بدهند

ببرند از وسط باغ گذر هم بدهند


حاصل این همه سال انس گرفتن به قفس

تلخ کامی‌ست اگر شهد و شکر هم بدهند


همه‌ی غصه‌ی یعقوب از این بود که کاش

باد ها عطر که دادند ...خبر هم بدهند


ما که هی زخم زبان از کس و ناکس خوردیم

چه تفاوت که به ما زخم تبر هم بدهند


قوت ما لقمه ی نانی‌ست که خشک است و زمخت

بنویسید به ما خون جگر هم بدهند


دوست که که دل‌خوشی‌ام بود فقط خنجر زد

دشمنان را بسپارید که مرهم بدهند


خسته‌ام مثل یتیمی که از او فرفره‌ای

بستانند و به او فحش پدر هم بدهند


حامد عسکری

  • امیرحسین