۲۰
مهر
بگذار که این باغ درش گم شده باشد
گلهای ترش برگ و برش گم شدهباشد
جز چشم براهی به چه دل خوش کند این باغ
گر قاصدک نامهبرش گم شدهباشد
باغ شب من کاش درش بسته بماند
ایکاش کلید سحرش گم شدهباشد
بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچهی سیم و زرش گم شدهباشد
شب تیره و تار است و بلادیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شدهباشد
چاهیست همه ناله و دشتیست همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شدهباشد
آن روز تورا یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شدهباشد
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بیسر
چون شیشهی عطری که سرش گم شدهباشد
سعید بیابانکی