چادر شب را سرت کن همسفر تا هیچکس
روی ماهت را نبیند آخر اینجا هیچکس...
مثل رودی راه افتادیم و نجوا میکنی
زیر لب: «ما عاشقیم و غیر دریا هیچکس...»
زندگی کشف است ورنه سیبهایی سرخ تر
سال ها از شاخه افتادند اما هیچ کس..
من تو را دارم، همین کافیست! دختر های شهر
روزگاری عاشقم بودند و حالا هیچکس..
آسمانهارا به دنبال تو می گشتیم عشق
در زمین پیدا شدی... جایی که حتی هیچکس...!
کوله بارت را مهیا کن که فصل رفتن است
مرگ شوخی نیست، میدانی که او با هیچکس...
محمدحسین نعمتی