آری به یمن لطف شما خاک زر شود
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاصِ دل آنجا مگر شود
این سرکشی که در سر سرو بلند توست
کی با تو دست کوته ما در کمر شود؟
این قصر سلطنت که تواَش ماه منظری
سرها بر آستانهی او خاک در شود
از هر کنار تیر دعا کرده ام روان
باشد کز این میانه یکی کارگر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار عرضه کن
لیکن چنان مکن که صبا را خبر شود
روزی اگر غمی رسدت تنگدل مباش
رو شکر کن مباد که از بد بَتَر شود
ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت
این شام صبح گردد و این شب سحر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحبنظر شود
حافظ سر از لحد به در آرد به پایبوس
گر خاک او به پای شما بی سپر شود
حضرت حافظ..