تو همین از آن من باش..
شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۴۷ ب.ظ
چه شب بدی است امشب، که ستاره سو ندارد
گل کاغذیاست شب بو، که بهار و بو ندارد
چه شدهاست ماه ما را، که خلاف آن شب، امشب
ز جمال و جلوه افتاده و رنگ بو ندارد؟
به هوای مهربانی، ز تو کرده روی و هرگز
به عتاب و مهربانی، دلم از تو رو ندارد
ز کرشمه ی زلالت، ره منزلی نشان ده
به کسی که بی تو راهی، سوی هیچ سو ندارد
دل من اگر تو جامش، ندهی ز مهر، چاره
به جز آن که سنگ کوبد، به سر سبو ندارد
به کسی که با تو هر شب، همه شوق گفت و گو بود
چه رسیده است کامشب، سر گفت و گو ندارد
چه نوازد و چه سازد، به جز از نوای گریه
نی خستهای که جز بغض تو در گلو ندارد
ره زندگی نشان ده، به کسی که مرده در من
که حیات بیتو راهی، به حریم او ندارد
ز تمام بودنیها، تو همین از آن من باش
که به غیر با تو بودن، دلم آرزو ندارد
حسین منزوی