همتم بدرقهی راه کن ای طایر قدس
پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۱ ق.ظ
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت؟ بگو..
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
ای نسیم سحری بندگی من برسان
که فراموش مکن وقت دعای سحرم
که فراموش مکن وقت دعای سحرم
خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار
و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل
دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم
دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم
پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو
تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم
تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم
حافظ علیه الرحمه