الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشقانه ها» ثبت شده است

۰۶
مرداد

گلبرگ یاسی نم نم باران ترت کرده ست
دست خدا از روی رحمت دخترت کرده ست

من یک جوان عاشقم ای دختر مومن
بدجور قلب خسته ی من باورت کرده ست

لبخندهایت بس که معصومند فهمیدم

که مادرت ازکودکی چادر سرت کرده ست
 

مشکی اگرچه رنگ مکروهیست در دینم

ای ماه من رنگ شب امشب محشرت کرده ست

 

این طلق زیر روسری از موی مش کرده

بدتر دلم را برده چیز دیگرت کرده ست!!!

 

تک بیت ابروهای تو هرچند پنهانند

دیوانی و دیوانه ای هم از برت کرده ست 

 

از بس که بستی روسری را طرح لبنانی

بیروت هم روی سرش تاج سرت کرده ست

 

گاهی حجاب از بی حجابی بدتر است اصلاً

باید بگویم چادرت دلبرترت کرده ست

 

تا اندکی جرات کنم پا پیش بگذارم

باید به عشقت بعدازاین ته ریش بگذارم...!


محسن کاویانی

  • امیرحسین
۲۰
تیر

روسری فهمیده دارد صبر من سر می رود

نم نم و بــا نــاز هی دارد عقب تر می رود


دست نامرئی باد و دسته های تار مو

وای این نامرد با آنها چه بد ور می رود


می زنی لبخند و بیش از پیش خوشگل می شوی

اختیار ایـن دلــم از دست من در مـی رود


واژه های شعر من کم کم سبک تر می شوند

این غــزل دارد بـه سمت سبک دیگر می رود


پــا شدی.... انــگار بــر پــا شد قیامت در دلم

رفتی و گفتم ببین ملعون چه محشر می رود


ابـروانت می شود یــادآور "هشتاد و هشت"

چشم هایت باز سمت "فتنه" و شر می رود


گــر تــو را ای فتنـه، شیـخ شهر ننمایـد مهار

مثل ایمـان مــن، امنیت ز کشور می رود


اهــل نفــرین نیستم امـا خدا لــعنت کنــد

آنکه را یک روز همراهت به محضر می رود...


ناصر عبدالمحمدی

  • امیرحسین
۰۱
تیر

بعد از سلام عرض شود خدمت شما

ما نیز آدمیـــــــــــــم بلا نسبت شما


بانوی من زیاد مزاحـــم نمی شوم

یک‌عمر داده است دلم زحمت شما


باور کنید باز همین چند لحظه پیش

با عشق باز بود سر صحبت شما


اما!هنوز هم که هنوز است به دلم

سر می زند زنی به قد و قامت شما


انگار سالهاست که کوچیده ای وما

بر دوش می کشیم غم غربت شما


ما درد خویش را به خدا هم نگفته ایم

تا نشکنیم پیش کسی حرمت شما


من بیش از این مزاحم وقتت نمی شوم

بانـــو خـــــــــــــــــــدا زیاد کند عزت شما


جلیل صفربیگی

  • امیرحسین
۲۹
خرداد

سفر به خیر گل من که می روی با باد

ز دیده می روی اما نمی روی از یاد


کدام دشت و دمن؟ یا کدام باغ و چمن؟

کجاست مقصدت ای گل ؟ کجاست مقصد باد؟


مباد بیم خزانت که هر کجا گذری

هزار باغ به شکرانه ی تو خواهد زاد


خزان عمر مرا داشت در نظر دستی

که بر بهار تو نقش گل و شکوفه نهاد


تمام خلوت خود را اگر نباشی تو

به یاد سرخ ترین لحظه ی تو خواهم داد  

  

تو هم به یاد من او را ببوس اگر گذرت

به مرغ خسته پر دلشکسته ای افتاد


غم «چه می شود» از دل بران که هر دو عنان

سپرده ایم به تقدیر «هر چه بادا باد»


بیایم از پی تو گردباد اگر نبرد

مرا به همره خود سوی نا کجا آباد


حسین منزوی

  • امیرحسین
۲۴
خرداد

هرچند پیش روی تـــو غرق خجالتند

چشمان این غریبه فقط با تو راحتند


بانــو...به بی قراری شاعـــر ببخش اگــر

این شعرها به حضرت چشمت جسارتند


آغوشت آشیانه ی گرم کبوتران

لبخندهات ... حس نجیب زیارتند


دور از نگاه سرد جهان...دست های من

با بافه های موی تـــو سرگـــرم خلوتند


دنیا سکوت های مرا ساده فکر کرد

از حرف دل پرند ... اگر بی شکایتند


بی خواب کوچه گردی و بدخوابی ام نباش

دلشـوره های  هرشبم  از  روی  عادتند


هی کوچه...کوچه...کوچه...به پایان نمی رسم

شب هــای  سرد  و  ابری  من  بی  نهایتند...!


اصغر معاذی

  • امیرحسین
۲۲
خرداد

پر می کشم از پنجره ی خواب تو تا تو
هر شب من و دیدار، در این پنجره با تو


از خستگی روز همین خوابِ پُر از راز
کافی ست مرا، ای همه ی خواسته ها تو


دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم
من یکسره آتش، همه ذرات هوا تو


بیدارم اگر دغدغه ی روز نمی کرد
با آتشمان سوخته بودی همه را تو


پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا، هرچه صدا، هرچه صدا- تو


آزادگی و شیفتگی، مرز ندارد
حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو


یا مرگ و یا شعبده بازانِ سیاست؟
دیگر نه و هرگز نه، که یا مرگ که یا تو


وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا- تو، همه جا- تو، همه جا- تو


پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهم، از همه ی خلق چرا تو


محمدعلی بهمنی

  • امیرحسین
۲۱
خرداد

چادر شب را سرت کن همسفر تا هیچ‌کس

روی ماهت را نبیند آخر اینجا هیچ‌کس...


مثل  رودی راه افتادیم و نجوا می‌کنی

زیر لب: «ما عاشقیم و غیر دریا هیچ‌کس...»


زندگی کشف است ورنه سیب‌هایی سرخ تر

سال ها از شاخه افتادند اما هیچ کس..


من تو را دارم، همین کافیست! دختر های شهر

روزگاری عاشقم بودند و حالا هیچ‌کس..


آسمان‌هارا به دنبال تو می گشتیم عشق

در زمین پیدا شدی... جایی که حتی هیچ‌کس...!


کوله بارت را مهیا کن که فصل رفتن است

مرگ شوخی نیست، می‌دانی که او با هیچ‌کس...


محمدحسین نعمتی

  • امیرحسین
۱۵
خرداد
روز اول بی‌هوا قلب مرا دزدید و رفت
روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت

روز سوم آخ! خالی هم کنار لب گذاشت 
دانه‌ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت

روز چارم دانه‌اش گل داد و او با زیرکی
آن غزل را از لبم نه از نگاهم چید و رفت

با لباس قهوه‌ای آن روز فالم را گرفت
خویش را در چشم‌های بی‌قرارم دید و رفت

فیل را هم این بلا از پا می‌اندازد خدا !
هی لب فنجان خود را پیش من بوسید و رفت

او که طرز خنده‌اش خانه خرابم کرده بود
با تبسم حال اهل خانه را پرسید و رفت

تا بچرخانم دلش را نذرها کردم ولی
جای دل، از بخت بد، دلبر خودش چرخید و رفت

زیر باران راه رفتن، گفت می‌چسبد چقدر!
با همین حالش به من حال دعا بخشید و رفت

استجابت شد چه بارانی گرفت آن‌شب ولی
بی‌ من او بارانیش را پا شد و پوشید و رفت

روز آخر بی‌دعا بی‌ابر هم باران گرفت
دید اشکم را نمی‌دانم چرا خندید و رفت

قاسم صرافان
  • امیرحسین