الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها
۱۷
تیر

جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته 

احیا نگرفتم تو بگو چند فرشته
صف از پی صف تا به اذان آمده رفته؟ 

پلکی زده ام خواب مرا آمده برده
پلکی زده ام نامه رسان آمده رفته 

امسال نبرده ست مرا روزه، فقط گاه
بر لب عطشی مرثیه خوان آمده رفته 

من در به در او به جهان آمده بودم
گفتند کجایی؟! به جهان آمده رفته 

ترسم که به جایی نرسم این رمضان هم
آن قدر به عمرم رمضان آمده رفته...

محمدمهدی سیار

  • امیرحسین
۱۴
تیر

از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه

إنّی رأیتُ دهراً فی هَجرکَ القیامة


هرچند آزمودم از وی نبود سودم

مَن جرّب المجرّب حلّت به النَّدامة


دارم من از فراقت در دیده صد علامت

لَیسَت دموعُ عَینی هذا لنا العلامة؟


پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا

فی بُعدها عذابٌ فی قربها السَلامة...


گفتا ملامت آرد گر گرد دوست گردم

والله ما رأینا حُبّاً بلا ملامة


حال درون ریشم محتاج شرح نبود

خود می شود محقق از آب چشم خامه


باد صبا ز حالم ناگه نقاب برداشت

کَالشمس فی ضحاحا تطلع من الغَمامة


حافظ چو طالب آمد ساقی بیار جامی

حتّی یذوق منها کأساً من الکَرامة...


حافظ

  • امیرحسین
۱۲
تیر

میان خاک سر از آسمان درآوردیم
چقدر قمری بی‌آشیان درآوردیم

وجب‌وجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطره نیمه‌جان درآوردیم

چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر
چقدر آینه و شمعدان درآوردیم

لبان سوخته‌ات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرماپزان درآوردیم

به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم
عجیب بود که آتشفشان درآوردیم

به حیرتیم که ای خاک پیر بابرکت
چقدر از دل سنگت جوان درآوردیم

چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم
ز خاک تیره ولی استخوان درآوردیم

شما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط ترانه سرودیم - نان  درآوردیم -

برای این که بگوییم با شما بودیم
چقدر از خودمان داستان درآوردیم

به بازی‌اش نگرفتند و ما چه بازی ها
برای این سر بی‌خانمان درآوردیم

و آب‌های جهان تا از آسیاب افتاد
قلم‌به‌دست شدیم و زبان درآوردیم


سعید بیابانکی

  • امیرحسین
۰۸
تیر

بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما

نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما

 

بفرمایید هرچیزی همان باشد که می‌خواهد

همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما


 بفرمایید تا این بی‌چراتر کار عالم؛ عشق

رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما


 سرِ مویی اگر با عاشق داری سرِ یاری

بیفشان زلف و مشکن حلقه‌ی پیوندهای ما


به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو می‌بالند

بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما


 شب و روز از تو می‌گوییم و می‌گویند، کاری کن

که «می‌بینم» بگیرد جای «می‌گویند»های ما


 نمی‌دانم کجایی یا که‌ای، آنقدر می‌دانم

که می‌آیی که بگشایی گره از بندهای ما


 بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز

همین حالا بیاید وعده‌ی آینده های ما


قیصر امین پور

  • امیرحسین
۰۵
تیر

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم


به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم


حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم


مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم


من رمیده دل آن به که در سماع نیایم

که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم


بیا به صلح من امروز در کنار من امشب

که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم


مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم


به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت

که تندرست ملامت کند چو من بخروشم


مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم


به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم



سعدی شیراز


  • امیرحسین
۰۳
تیر

دیریست از خود، از خدا، از خلق دورم
با این‌همه در عین بی‌تابی صبورم


پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سرشاخه‌های پیچ‌درپیچ غرورم


هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچکی بی‌تاب نورم


بادا بیفتد سایه‌ی برگی به پایت
باری، به روزی روزگاری از عبورم


از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد
همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم


خط می‌خورد در دفتر ایام، نامم
فرقی ندارد بی‌تو غیبت یا حضورم


در حسرت پرواز با مرغابیانم
چون سنگ‌پشتی پیر در لاکم صبورم


آخر دلم با سربلندی می‌گذارد
سنگ تمام عشق را بر خاک گورم


قیصر امین پور

 

  • امیرحسین
۰۱
تیر

بعد از سلام عرض شود خدمت شما

ما نیز آدمیـــــــــــــم بلا نسبت شما


بانوی من زیاد مزاحـــم نمی شوم

یک‌عمر داده است دلم زحمت شما


باور کنید باز همین چند لحظه پیش

با عشق باز بود سر صحبت شما


اما!هنوز هم که هنوز است به دلم

سر می زند زنی به قد و قامت شما


انگار سالهاست که کوچیده ای وما

بر دوش می کشیم غم غربت شما


ما درد خویش را به خدا هم نگفته ایم

تا نشکنیم پیش کسی حرمت شما


من بیش از این مزاحم وقتت نمی شوم

بانـــو خـــــــــــــــــــدا زیاد کند عزت شما


جلیل صفربیگی

  • امیرحسین
۲۹
خرداد

سفر به خیر گل من که می روی با باد

ز دیده می روی اما نمی روی از یاد


کدام دشت و دمن؟ یا کدام باغ و چمن؟

کجاست مقصدت ای گل ؟ کجاست مقصد باد؟


مباد بیم خزانت که هر کجا گذری

هزار باغ به شکرانه ی تو خواهد زاد


خزان عمر مرا داشت در نظر دستی

که بر بهار تو نقش گل و شکوفه نهاد


تمام خلوت خود را اگر نباشی تو

به یاد سرخ ترین لحظه ی تو خواهم داد  

  

تو هم به یاد من او را ببوس اگر گذرت

به مرغ خسته پر دلشکسته ای افتاد


غم «چه می شود» از دل بران که هر دو عنان

سپرده ایم به تقدیر «هر چه بادا باد»


بیایم از پی تو گردباد اگر نبرد

مرا به همره خود سوی نا کجا آباد


حسین منزوی

  • امیرحسین
۲۷
خرداد

السلام ای ماه پنهان پشت استهلال ما

ما به دنبال تو می گردیم و تو دنبال ما


ماه پیدا، ماه پنهان، ماه روشن، ماه گم!

رؤیت این ماه یعنی نامه اعمال ما


خاصه این شب ها که ابر و باد و باران با من است

خاصه این شب ها که تعریفی ندارد حال ما


کاش در تقدیر ما باشد همه شب های قدر

کاش «حول حالنا»یی تر شود احوال ما


این سحر ها در زلال ربنا گم می شویم

این سحر ها آسمان گم می شود در بال ما


ما به استقبال ماه از خویش تا بیرون زدیم

ماه با پای خودش آمد به استقبال ما


گوشه ی چشمی به ما بنمای ای ابرو هلال

تا همه خورشید گردد روزی امسال ما


علیرضا قزوه


+این روزا آقا برا من خیلی دعا کن..

  • امیرحسین
۲۵
خرداد

ای پیش پرواز کبوتر های زخمی

بابای مفقود الاثر! بابای زخمی!


دور از تو سهـــم دختــر از این هفته هم پر

پس کی؟ کی از حال و هوای خانه غم پر؟


تا  یاد  دارم  برگی  از  تاریـــخ  بودی

یک قاب چوبی روی دست میخ بودی


توی کتابـــم هر چـه بابا آب می داد

مادر نشانم عکس توی قاب می داد


اینجا  کنــــار  قاب  عکست  جان  سپردم

از بس که از این هفته ها سر کوفت خوردم


من بیست سالم شد هنوزم توی قابی

خوب یک  تکانی  لا اقل  مرد حسابی!


یک بار هم از گیر و دار قاب رد شو

از سیـــم های خاردار قاب رد شو


برگرد تنهــا یک بغـــل  بابای من باش

ها! یک بغل برگرد، تنها جای من باش


ای دست هایت  آرزوی دستهایم

ناز و ادایم مانده روی دست هایم


شاید تو هم شرمنده یک مشت خاکی

یک مشت خاک بی نشان و بی پلاکی


عیبــی ندارد خاک هـــم باشی قبــول است

یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است!!


تنها تلاشش انتظار است و سکوت است

پروانه ای  که  تـــوی  تار  عنکبوت  است


امشب عروسی می کنم جای تو خالی

پای  قبــاله  جای  امضــــای  تو  خالی


ای عکس هایت روی زخم دل نمک پاش

یک بار هم  بابای  معلوم  الاثر  باش


عظیم زارع

  • امیرحسین