الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها
۰۷
اسفند

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت 
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت 

مانند مرده ای متحرک شدم، بیا 
بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت 

می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر 
دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت 

دنیا که هیچ، جرعه آبی که خورده ام 
از راه حلق تشنه من، مثل سم گذشت 

بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم 
از خیر شعر گفتن، حتی قلم گذشت 

تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم 
یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت 

مولا شمار درد دلم بی نهایت است 
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت 

حالا برای لحظه ای آرام می شوم 
ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت 

سید حمید برقعی 

  • امیرحسین
۲۳
بهمن

زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم

بایداین بار به غوغای قیامت برسم

 

من به "قد قامت" یاران نرسیدم، ای کاش

لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم


آه ،مادر! مگر از من چه گناهی سر زد

که دعا کردی و گفتی به سلامت برسم؟ 


طمع بوسه مدار از لبم ای چشمه که من

نذر دارم لب تشنه به زیارت برسم 


سیب سرخی سر نیزه ست...دعا کن من نیز

اینچنین کال نمانم به شهادت برسم


محمدمهدی سیار

  • امیرحسین
۲۰
بهمن

تمام تیمچه ها پر شد از نقاب فروش

زمانه ای ست که حلاج شد طناب فروش


شهیدتر ز شهیدان بی کفن ، شاعر

غریب تر ز نویسنده ها، کتاب فروش


الا شما که به ییلاق خورد و خواب شدید

هماره اجر شما باد با کباب فروش


حراج عشق ببین در دکان سمساران

قمار عقل نگر در سرای قاب فروش


خروس ها همه چون مرغ کرچ خوابیدند

حکیمکان زمان اند قرص خواب فروش


نمانده  حجب و حیایی،  همین مان کم بود

همین که فاحشه ی شهر شد حجاب فروش


مده زمام دل خود به دست پیر هوی

مرو به کوی هوس پیشه ی خراب فروش


پی کدام عقوبت گناهکار شدیم

سیاه نامه تر از واعظ ثواب فروش


دریغ نغمه ی آرامشی به ما نرسید

که مطربان همه تلخ اند و اضطراب فروش


من از قبیله ی عباس های تشنه لبم

تو از تبار همین گزمگان آب فروش


بگو بلند شود موج غیرت دریا

چنان که باز شود مشت هر حباب فروش


زمانه ای ست که گل پوست می کنند اینجا

خوشا به ذوق تماشاگر گلاب فروش


سلام بر همه الا  به قلب مغلوبان

سلام بر همه الا به انقلاب فروش


شما که خون دل خلق را پیاله شدید

شرور شهر شمایید یا شراب فروش؟


علیرضا قزوه

  • امیرحسین
۱۷
بهمن

ای یار جفاکرده پیوندبریده

این بود وفاداری و عهد تو ندیده


در کوی تو معروفم و از روی تو محروم

گرگ دهن آلوده یوسف ندریده


ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند

افسانه مجنون به لیلی نرسیده


در خواب گزیده لب شیرین گل اندام

از خواب نباشد مگر انگشت گزیده


بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم

چون طفل دوان در پی گنجشک پریده


مرغ دل صاحب نظران صید نکردی

الا به کمان مهره ابروی خمیده


میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس

غمزت به نگه کردن آهوی رمیده


گر پای به در می‌نهم از نقطه شیراز

ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده


با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد

رفتیم دعاگفته و دشنام شنیده


روی تو مبیناد دگر دیده سعدی

گر دیده به کس بازکند روی تو دیده


سعدیِ جان

  • امیرحسین
۰۵
بهمن

نی‌اید و لوخ که اندر لجن بلند شوید
همین سزد که به هر انجمن بلند شوید


به گرد و خاک معابر شباهتی دارید
که گاه غائله ها و فتن بلند شوید


مصیبت است و شما ترکتاز فاجعه‌اید
چو بانگ ناله که گاه محن بلند شوید


و یا نه، بانگ سگی چون که دزد می‌آید
در آن شلوغ بکوب و بزن بلند شوید


شبیه ناله‌ی دریوزه رقت آور و دون
که محض مسئله‌ی خواستن بلند شوید


همین بس است فقط از بساط مردی‌تان
که در مقابل هر پیرزن بلند شوید


چو دود منقلتانید، فتنه و جو و کثیف
که دم به دم به هواهای تن بلند شوید


من آسمان و شما خیمه ای که با زحمت

به بند و بست ستون و رسن بلند شوید


به محضر غم خود درس شعر می خوانم
شما به یاری اطوار و فن بلند شوید


قسم به قاعده، سیمرغ جار و جنجالید
دمی که بر سر قاف سخن بلند شوید


ز قدر و قیمت گل ذره ای نخواهد کاست
چنار وار اگر در چمن بلند شوید


هنوز نام ادب مانده بر اهالی شعر

به احترام مصاریع من بلند شوید!


علی محمد مودب

  • امیرحسین
۲۳
دی

من از اینکه تو خوشبختی نه آرومم نه دلگیرم
یه جوری زخم خوردم که نه می‌مونم نه می‌میرم

تمام آرزوم این بود یه رویایی که شد دردم
یه بارم نوبت ما شد ببین چی آرزو کردم

یه عمره با خودم می‌گم خدارو شکر خوشبخته
خدارو شکر خوشبختی، چقد این گفتنش سخته


نه اینکه تو نمیدونی ولی این درد بی رحمه
یه چیزایی رو تو دنیا فقط یک مرد می‌فهمه

تمام روز میخندم تمام شب یکی دیگم
من از حالم به این مردم دروغای بدی می‌گم

یه عمره با خودم می‌گم خدارو شکر خوشبخته
خدارو شکر خوشبختی چقد این گفتنش سخته

روزبه بمانی

  • امیرحسین
۲۱
دی

هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم

یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم

ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم

بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم 
  
 
قیصر امین پور 
 

  • امیرحسین
۱۴
دی

یوسف، ای گمشده در بی سر وسامانی ها!
این غزل خوانی ها، معرکه گردانی ها


 سر بازار شلوغ است،‌ تو تنها ماندی
همه جمع اند، چه شهری، چه بیابانی ها
 
چیزی از سوره یوسف به عزیزی نرسید
بس که در حق تو کردند مسلمانی ها


همه در دست، ترنجی و از این می رنجی
که به نام تو گرفتند چه مهمانی ها


خواب دیدم که زلیخایم و عاشق شده ام
ای که تعبیر تو پایان پریشانی ها


عشق را عاقبت کار پشیمانی نیست
این چه عشقی است که آورده پشیمانی ها؟


 "این چه شمعی است که عالم همه پروانه اوست؟"
این چه پروانه که کرده است پر افشانی ها؟


 یوسف گمشده! دنباله این قصه کجاست؟
بشنو از نی که غریب اند نیستانی ها


 بوی پیراهن خونین کسی می آید
این خبر را برسانید به کنعانی ها


مهدی جهاندار

  • امیرحسین
۳۰
آذر

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی


دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی


دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم

گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی


صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند

این است حریف ای دل تا باد نپیمایی


مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی


یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی


ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی


ای درد توام درمان در بستر ناکامی

و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی


در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی


فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست

کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی


زین دایره مینا خونین جگرم می ده

تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی


حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد

شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی


حافظ علیه الرحمه


خیلی یهویی دنبال یه بیت شعر می گشتم امشب که به این شعر رسیدم.. به این میگن تفأل!!

  • امیرحسین
۲۴
آذر
ببین به ساز و مپرس از ترانه‌ای‌ که ندارم
توان به دیده شنیدن فسانه‌ای که ندارم

به سعی بازوی تسلیم در محیط توکل
شناورم به امید کرانه‌ای که ندارم

به رنگ شعلهٔ تصویر سخت بی پر و بالم
چها نسوخته‌ام از زبانه‌ای که ندارم

هزار چاک دل آغوش چیده‌ام به تخیل
هواپرست چه گیسوست شانه‌ای که ندارم‌؟

به چاره سازی وهم تعلقم متحیر
مگر جنون زند آتش به خانه‌ای‌ که ندارم

فسون‌کمند هوس نیست بی‌بضاعتی من
کسی ‌کلاغ نگیرد به دانه‌ای که ندارم

به عزم بی‌جهتی‌ گم نکرده‌ام ره مقصد
خطا ندوخته‌ام بر نشانه‌ای که ندارم

دگر چه پیش توان برد در ادبگه نازش
به غیر آینه بودن بهانه‌ای ‌که ندارم

لوای فتنه‌ کشیده‌ست تا به دامن محشر
نفس شمار دو ساعت زمانه‌ای که ندارم

فغان‌ که بست به بالم هزار شعله تپیدن
نشیمنی که نبود آشیانه‌ای که ندارم

اگر به دیر کبابم‌، وگر به‌کعبه خرابم
من کشیده سر از آستانه‌ای که ندارم

ز یأس بیدلی‌ا‌م ‌گل نکرد شوخی آهی
نفس چه ریشه دواند ز دانه‌ای که ندارم

بیدل دهلوی
  • امیرحسین