الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها
۲۳
آذر

حالم بد است مثل زمانی که نیستی 

دردا که تو همیشه  همانی که نیستی !


وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای

وقتی که نیستی نگرانی که نیستی ! 


عاشق که می شوی نگران خودت نباش

عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی !


با عشق هر کجا بروی حی و حاضری

دربند این خیال  نمانی که نیستی !


تا چند من غزل بنویسم که هستی و

تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی !


من بی تو در غریب ترین شهر عالمم

بی من تو در  کجای جهانی که نیستی ؟ 


غلامرضا طریقی

  • امیرحسین
۲۰
آذر

روزی از راه آمدم اینجا ساعتش را درست یادم نیست

دیدم انگار دوستت دارم علّتش را درست یادم نیست

 

چشم من از همان نگاه نخست با تو احساس آشنایی کرد

خنده اَت حالت عجیبی داشت حالتش را درست یادم نیست

 

زیر چشمی نگاه میکردم صورتت را و در خیال خودم

می زدم بوسه بر کنار لبت لذّتش را درست یادم نیست

 

آن شب از فکر تو میان نماز بین آیات سوره ی توحید

لَم یَلِد را یَلِد ولَم خواندم رکعتش را درست یادم نیست

 

باورش سخت بود و نا ممکن که دلم بوی عاشقی می داد

پیش از این او همیشه تنها بود مدّتش را درست یادم نیست

 

مانده بود از تمام خاطره ها یک نفر در میان آئینه

اسم او مهرداد بود اما شهرتش را درست یادم نیست

 

خواب تو خواب هر شبم شده بود راه تعبیر آن سرودن شعر

یک غریبه همیشه پیش تو بود صورتش را درست یادم نیست

 

عادت عشق دل شکستن بود و مرا عاشق نگاه تو کرد

واقعاً او چه خوب می دانست عادتش را درست یادم نیست

 

عاقبت مرد بین آئینه بی خبر رفت و در شبی گم شد

چون لیاقت نداشت یا اینکه جرأتش را درست یادم نیست

 

مهرداد بابایی


+ اصلا نمی دونم می خونی هنوز اینجا رو یا نه..

  • امیرحسین
۱۷
آذر
حسن شدی که غریبی همیشه ناب بماند
رد دو دست ابالفضل روی آب بماند

حسن شدی که سوال غریب کیست در عالم
میان کوچه و گودال بی جواب بماند

حسین نیز غریب است اگر شبیه برادر
ولی بناست بقیع حسن خراب بماند

کمی ز غصه ی تو رخنه کرده است به بیرون
تفاوت زن چون "جعده" و "رباب" بماند

به احترام حسینِ سه روز مانده به گودال
بناست زائر تو زیر آفتاب بماند

 مهدی رحیمی
  • امیرحسین
۰۵
آذر
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت؟ بگو..
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
ای نسیم سحری بندگی من برسان
که فراموش مکن وقت دعای سحرم
خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار
و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل
دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم
پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو
تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم

حافظ علیه الرحمه
  • امیرحسین
۰۳
آذر

در مرز خویش ماندن و از مرز رد شدن

با مُهر و مِهر فاطمه اصل سند شدن

 

این آروزی سرخ گذرنامه ی من است

در زیر پای مُهر سفارت لگد شدن

 

راه ورود را مگر آموختن ز عشق

راه خروج را ز کبوتر بلد شدن

 

پیمودن مسیر به فریاد یا علی

یعنی که با حسین، علی را مدد شدن

 

موکب شدن،مسیر شدن،مبتلا شدن

زائر شدن،گزارش یک مستند شدن

 

تیر هزار و چارصد و شصت و عشق را

بعد سه روز دیدن و از بیست صد شدن

 

بد چونکه بخش دوم “گنبد” شده نگو

مارا تمایلی ست جدیدا به بد شدن

 

تغییر می دهی همه را بعد کربلا

یعنی حسین با تو فقط میشود “شدن”

 

مهدی رحیمی

  • امیرحسین
۰۱
آذر

از خاطرِ عزیزان، گردون سترد ما را

هر کس به یاد ما بود، ازیاد برد ما را


خوبان گنه ندارند گر یاد ما نکردند

چون شعر بد به خاطر نتوان سپرد ما را


با اصل کهنه خویش دلبستگی نداریم

آسان توان شکستن چون شاخِ تُرد ما را


ما برگهای زردیم، افتاده بر سر هم

در قتلگاهِ پاییز، نتوان شمرد ما را


سرجوشِ عمر خود را، چون گل به باد دادیم

در جام زندگانی، مانده ست دُرد ما را


کودک مزاجی ما، کمتر نشد ز پیری

بازیچه می فریبد، چون طفلِ خرد ما را


گردون چو دایۀ پیر بی مهر بود و بی شیر

شد زهر خردسالی، زین سالخورد ما را


باقی نماند از ما، جز مشتِ استخوانی

از بس که رنج پیری، در هم فشرد ما را


چون شاخه های سر سبز، از سرد مهری دهر

آبی که خورده بودیم در رگ فسرد ما را


خون شهیدِ عشقیم بر خاکِ ره چکیده

پامال اگر توان کرد، نتوان سترد ما را


ما قطره های اشکیم بر چهرۀ یتیمان

چون دانه های باران، نتوان شمرد ما را


با این دغل حریفان، بازی به دستخون است

وز نقش کم نمانده ست ، امیدِ بُرد ما را


گو جان خسته ما، با یک نفس برآید

اکنون که آتش عشق در سینه مرد ما را


چون سایه در سفرها پابند دیگرانیم

هر کس به راه افتاد، با خویش برد ما را


استاد محمد قهرمان

  • امیرحسین
۲۵
آبان

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست


دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..


محمدرضا شفیعی کدکنی


  • امیرحسین
۲۳
آبان

چه شب بدی است امشب، که ستاره سو ندارد

گل کاغذی‌است شب بو، که بهار و بو ندارد


چه شده‌است ماه ما را، که خلاف آن شب، امشب

ز جمال و جلوه افتاده و رنگ بو ندارد؟


به هوای مهربانی، ز تو کرده روی و هرگز

به عتاب و مهربانی، دلم از تو رو ندارد


ز کرشمه ی زلالت، ره منزلی نشان ده

به کسی که بی تو راهی، سوی هیچ سو ندارد


دل من اگر تو جامش، ندهی ز مهر، چاره

به جز آن که سنگ کوبد، به سر سبو ندارد


به کسی که با تو هر شب، همه شوق گفت و گو بود

چه رسیده است کامشب، سر گفت و گو ندارد


چه نوازد و چه سازد، به جز از نوای گریه

نی خسته‌ای که جز بغض تو در گلو ندارد


ره زندگی نشان ده، به کسی که مرده در من

که حیات بی‌تو راهی، به حریم او ندارد


ز تمام بودنی‌ها،  تو همین از آن من باش

که به غیر با تو بودن، دلم آرزو ندارد


حسین منزوی

  • امیرحسین
۲۲
آبان

خوشا به حالِ دل بی شکیب بعضی ها

هزار غبطه به حال عجیب بعضی ها


نمی رود ز سرِ این پرنده ی قفسی

خیال بال و پر دل‌فریب بعضی ها


قنوت وتر ... سحر ... در جوار «شش گوشه»

طبیب حاذق درد غریب بعضی ها!

 

نصیب همچو منی؛ مهر تربت و حسرت!

برات کرب و بلا، هی نصیب بعضی ها ...

 

دلم شکسته خدایا! مرا اجابت کن

به حق حرمت امن یجیب بعضی ها


به همنشینی پاکانِ کربلا رفته

گرفته شال عزا، بوی سیب بعضی ها ...


فاطمه معین زاده


+در حال و هوای شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان..

  • امیرحسین
۲۰
آبان

سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است

که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است


تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما

شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری است


رها کن آنچه شنیدی و دیده ای ، هر چیز

به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری است


مرا ببخش ! بدی کرده ام به تو، گاهی

کمال عشق ، جنون است ودیگرآزاری است


مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست

ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است


بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب

جهانِ جهنم ما را ، که غرق بیزاری است


حسین منزوی

  • امیرحسین