الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها

۶ مطلب با موضوع «علیرضا قزوه» ثبت شده است

۳۰
خرداد


 

تنها صدا صداست که باقی ست، بگذار از صدا بنویسم

دلبستگی به خلق ندارم، می خواهم از خدا بنویسم


می خواهم این دو روزۀ باقی،  گوشه نشین زلف تو باشم

بر صُفّۀ صفا بنشینم، از بُقعۀ بقا بنویسم


آزاد از خواص و عوامی، از خود رها شوم به تمامی

تا چند با فریب نشینم، تا چند از ریا بنویسم


من کیستم که دل به تو بندم، بادا به سوی دوست برندم

تو کیستی که از تو بگویم،  آخر چرا تو را بنویسم


از بی نشان این همه ماتم، می مانم از چه چیز بگویم

از بی کجای این همه اندوه، می مانم  از کجا بنویسم


حالم خوش است و دوست ندارم، دستی به روی دست گذارم

تنها همین به چلّه نشینم، تنها همین دعا بنویسم


از مهر و قهر او نبریدم، می خواهم آنچنان که شنیدم

از بیم و از امید بگویم،  از خوف و از رجا بنویسم 


می خواهم از همیشه رساتر، از چند و چون راه بپرسم

می خواهم از "چگونه" بگویم، می خواهم از "چرا" بنویسم


از شهر دود و شهوت و آهن  رفتم به عصر آتش و شیون

فرصت نبود تا که بگویم، فرصت نبود تا بنویسم


حالی بر آن سرم که از این پس، سر از درون چاه برآرم

هر شام از مدینه بگویم، از ظهر کربلا بنویسم


من بندۀ علی و رضایم ، بگذار تا به خویش بیایم

از حضرت علی(ع) بسرایم، از حضرت رضا(ع) بنویسم

                  

علیرضا قزوه

  • امیرحسین
۰۳
فروردين

دلا! تا باغ سنگی، در تو فروردین نخواهد شد

به روز مرگ شعرت سورۀ یاسین نخواهد شد


فریبت می‌دهند این فصل‌ها، تقویم‌ها، گل‌ها

از اسفند شما پیداست، فروردین نخواهد شد


مگر در جستجوی ربنای تازه‌ای باشیم

وگرنه صد دعا زین دست، یک نفرین نخواهد شد


مترسانیدمان از مرگ، ما پیغمبر مرگیم

خدا با ما که دلتنگیم، سرسنگین نخواهد شد


به مشتاقان آن شمشیر سرخ شعله‌ور در باد

بگو تا انتظار این است، اسبی زین نخواهد شد


علیرضا قزوه

  • امیرحسین
۲۰
بهمن

تمام تیمچه ها پر شد از نقاب فروش

زمانه ای ست که حلاج شد طناب فروش


شهیدتر ز شهیدان بی کفن ، شاعر

غریب تر ز نویسنده ها، کتاب فروش


الا شما که به ییلاق خورد و خواب شدید

هماره اجر شما باد با کباب فروش


حراج عشق ببین در دکان سمساران

قمار عقل نگر در سرای قاب فروش


خروس ها همه چون مرغ کرچ خوابیدند

حکیمکان زمان اند قرص خواب فروش


نمانده  حجب و حیایی،  همین مان کم بود

همین که فاحشه ی شهر شد حجاب فروش


مده زمام دل خود به دست پیر هوی

مرو به کوی هوس پیشه ی خراب فروش


پی کدام عقوبت گناهکار شدیم

سیاه نامه تر از واعظ ثواب فروش


دریغ نغمه ی آرامشی به ما نرسید

که مطربان همه تلخ اند و اضطراب فروش


من از قبیله ی عباس های تشنه لبم

تو از تبار همین گزمگان آب فروش


بگو بلند شود موج غیرت دریا

چنان که باز شود مشت هر حباب فروش


زمانه ای ست که گل پوست می کنند اینجا

خوشا به ذوق تماشاگر گلاب فروش


سلام بر همه الا  به قلب مغلوبان

سلام بر همه الا به انقلاب فروش


شما که خون دل خلق را پیاله شدید

شرور شهر شمایید یا شراب فروش؟


علیرضا قزوه

  • امیرحسین
۲۵
تیر

ایمان ما دو نیمه شد ونان ما دو نیم

دست من و نگاه تو یا سیّدالکریم


روحم تمام زخمی و جانم تمام درد

یک امشبم ببخش به آرامش نسیم


از شعله های روز قیامت رها شدیم

افتاده ایم باز در این ورطه ی جحیم


چیزی بگو شبیه سخن گفتن شبان

حکمی بده به سادگی حکمت حکیم


ما راهیان کوی چپ و راست نیستیم

ما راست آمدیم سر راه مستقیم


ما عاشقان شهید توهستیم تا ابد

ما سالکان مرید تو بودیم از قدیم


برقی بگو وزان شود از سمت یا لطیف

اشکی بگو فرو چکد از ابر یا کریم


ما را ببر به رویت لبخند عید فطر 

ما را بخوان به خلوت یا رب و یا عظیم


علیرضا قزوه

  • امیرحسین
۲۷
خرداد

السلام ای ماه پنهان پشت استهلال ما

ما به دنبال تو می گردیم و تو دنبال ما


ماه پیدا، ماه پنهان، ماه روشن، ماه گم!

رؤیت این ماه یعنی نامه اعمال ما


خاصه این شب ها که ابر و باد و باران با من است

خاصه این شب ها که تعریفی ندارد حال ما


کاش در تقدیر ما باشد همه شب های قدر

کاش «حول حالنا»یی تر شود احوال ما


این سحر ها در زلال ربنا گم می شویم

این سحر ها آسمان گم می شود در بال ما


ما به استقبال ماه از خویش تا بیرون زدیم

ماه با پای خودش آمد به استقبال ما


گوشه ی چشمی به ما بنمای ای ابرو هلال

تا همه خورشید گردد روزی امسال ما


علیرضا قزوه


+این روزا آقا برا من خیلی دعا کن..

  • امیرحسین
۳۰
ارديبهشت


بعد رفتم به سراغ چمدان های قدیمی

عکس های من و دلتنگی  یاران صمیمی


روزهایی همه محبوس در انباری خانه

خاطراتی همه زندانی در دفتر سیمی


رفته بودم به چهل سالگی غربت بابا

با همان سوز که می گفت: خدایا تو کریمی


مشهد و عکس پدر، ضامن آهو و دل من

گریه هم پاک نکرد از دل من  گرد یتیمی


تازه همسایۀ  باران و خیابان شده بودیم

کاشی چاردهم روبروی کوی نسیمی


عشق را تجربه می کردم در ساعت انشا

شعر را تجزیه می کردم در دفتر شیمی


نام هایی که نه در خاطره ماندند و نه در دل

ساعت جبر شد و غرغر استاد عظیمی


اردوی رامسر و گم شدنم در شب مجنون

رقص موسای عرب،  خندۀ مسعود کریمی


این یکی هست ولی از همۀ  شهر بریده

آن یکی را سرطان کشت،  سلامی ... نه،   سلیمی


این یکی عشق هدایت داشت با عشق فرانسه

آن یکی  قصه نویسی شد در حدّ حکیمی


آن یکی پنجره ای وا کرد از غربت فکّه

این یکی ماند گرفتندش در خانۀ تیمی


این یکی باز منم شاعر دلتنگی یاران

این یکی باز منم در چمدان های قدیمی...


 


                                       اسفند 1388


 علیرضا قزوه..



  • امیرحسین