الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حافظ شیرازی» ثبت شده است

۱۹
فروردين

من که از آتش دل چون خم می در جوشم

مهر بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم


قصد جان است طمع در لب جانان کردن

تو مرا بین که در این کار به جان می‌کوشم


من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم

هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم


حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش

این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم


هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا

فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم


پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت

من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم


خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست

پرده‌ای بر سر صد عیب نهان می‌پوشم


من که خواهم که ننوشم به جز از راوق خم

چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم


گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق

شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم


حافظ علیه الرحمه

  • امیرحسین
۳۰
آذر

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی


دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی


دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم

گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی


صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند

این است حریف ای دل تا باد نپیمایی


مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی


یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی


ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی


ای درد توام درمان در بستر ناکامی

و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی


در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی


فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست

کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی


زین دایره مینا خونین جگرم می ده

تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی


حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد

شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی


حافظ علیه الرحمه


خیلی یهویی دنبال یه بیت شعر می گشتم امشب که به این شعر رسیدم.. به این میگن تفأل!!

  • امیرحسین
۰۵
آذر
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت؟ بگو..
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
ای نسیم سحری بندگی من برسان
که فراموش مکن وقت دعای سحرم
خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار
و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل
دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم
پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو
تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم

حافظ علیه الرحمه
  • امیرحسین
۰۵
مهر

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود


گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود


خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاصِ دل آنجا مگر شود


این سرکشی که در سر سرو بلند توست
کی با تو دست کوته ما در کمر شود؟


این قصر سلطنت که تواَش ماه منظری
سرها بر آستانه‌ی او خاک در شود


از هر کنار تیر دعا کرده ام روان
باشد کز این میانه یکی کارگر شود


از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود


ای جان حدیث ما بر دلدار عرضه کن
لیکن چنان مکن که صبا را خبر شود


روزی اگر غمی رسدت تنگ‌دل مباش
رو شکر کن مباد که از بد بَتَر شود


ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت
این شام صبح گردد و این شب سحر شود


بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب‌نظر شود


حافظ سر از لحد به در آرد به پای‌بوس
گر خاک او به پای شما بی سپر شود


حضرت حافظ..

  • امیرحسین
۲۷
شهریور

خیز و در کاسه‌ی زر آب طربناک انداز
پیش از آنی که شود کاسه‌ی سر خاک انداز


عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز


ملک این مزرعه دانی که ثباتی نکند
آتشی از جگر جام در املاک انداز


به سر سبز تو ای سرو که چون خاک شوم
ناز از سر بنه و سایه بر آن خاک انداز


دل ما را که ز مار سر زلف تو بخست
از لب خود به شفاخانه‌ی تریاک انداز


غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز


یارب آن زاهد خود بین که به جز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ی ادراک انداز


چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است
بر رخ او نظر از آینه‌ی پاک انداز


چون گل از نکهت او جامه قبا کن حافظ
وین قبا در ره آن قامت چالاک انداز...


شاهد.

حافظ

  • امیرحسین