الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها

۲ مطلب با موضوع «محمد سهرابی» ثبت شده است

۰۶
فروردين

لم داده ام به تکیه گه لن ترانی ات
من سخت راحتم که ندارم نشانی ات

اول تو از پیاله ی هستی چشیده ای
ما نیز خورده ایم ز جام دهانی ات

عکس مرا بگیر و ببر تا درخت سیب
ای روح آب، من به فدای روانی ات

در لیلة المبیتِ دلم، زخم کم بزن
شانه مزن به گیسوی عنبر فشانی ات

وقتی به فتح مکه رسیدی مرا بکُش
با ذوالفقار نه، به لبِ ذوالمعانی ات

احمد به آفتابِ غدیرت رسیده است
ای باغ من، فدای پیمبر رسانی ات

لفظی بریز و آینه ها را تکان بده
محشر کن ای کلام تو عالم تکانی ات

در پیری ات به جای خدا تکیه میکنی
وقتی رَوی به دوش نبی در جوانی ات

ما سُرمه میخوریم، اگر منبری تویی
ما ترمه میشویم و عبای یمانی ات

قدِّ تو گر چه چون پسرانت بلند نیست
پیداست رفعت تو از این «مهر»بانی ات

خورشیدبان تویی که به زهرا مراقبی
ای من فدای مهر تو و مهرَبانی ات
 
تو صیغه ی اُخُوَّت ما را به خود بخوان
در رکن کعبه یاد اویس یمانی ات
 
قنبر به خود لیاقت قنبر شدن نداشت
افتاد بین جذبه ی قنبر کشانی ات
 
دلها ترک ترک شد و باران نمی زند
پس کو عصای موسَوی ابر رانی ات؟
 
در صورتم دو برکه هویداست با علی
یعنی منم همیشه غدیر نهانی ات
 
بگذار تا برات سر و دست بشکنیم
هر چند دستمان نرسد بر گرانی ات
 
رو کرد مصطفی ورق آخرین خویش
احمد! فدای آن ورق امتحانی ات
 
تو روی دست آمده ای پس میا به زیر
رو دست خورده اند رفیقان جانی ات
 
تو کوهی و به دوش خودت کاه میکشی
بار مرا ببر به همان کهکشانی ات
 
حیف از تو که به روی زمین پای خود نهی
بالا مکان بمان به همان لا مکانی ات
 
منبر چو شد برای تو دست رسول عشق
نوبت رسید بر نوه ی ارغوانی ات
 
آمد علی اصغر و معنی شکفته شد:
من هم علی شدم که کنم هم عنانی ات



محمد سهرابی


  • امیرحسین
۱۷
آبان

شبی که ریخت خدا در سبوی جانم می 
چو تاک رفت به اعماق استخوانم می


علی‌ الصّباح قیامت کسی است ساقی من 
که می‌دهد به من و جمع دوستانم می


دکان باده فروشان همیشه دایر باد 
که داده‌اند همیشه به رایگانم می


طهارتم چو بخواهید از سبو بدهید
هزار بار بریزید بر دهانم می


بجای آب مزار مرا به باده بشوی
که از لحد بتراود به دیدگانم می


هزار خوشه‌ی انگور بسته‌اند دخیل
بدین امید که در گوششان بخوانم می


به ذکر اشهدانّ حسین ثارُالله
هزار میکده می‌نوشد از زبانم می


مرا ز گریه نگیرید مثل طفل از شیر
که بوده روز تولد، همه اذانم می


هزار روح مقدّس، غلام چشم حسین
که ریخت از بصرش در دل و روانم می


به کربلا نرسیدن کم از رسیدن نیست
اگر رسیده شوم باده‌ام، بمانم می


به پیر میکده سوگند اینکه خواهم خورد 
ز دست ساغر خورشید تا توانم می


سر ارادت ما خاک راه اصغر تو 
به مدح جام بیا تا دو خط بخوانم می


کنار آب گلوی علی ترک برداشت
رواست گر به تسلّی دل فشانم می


محمد سهرابی

  • امیرحسین