الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمدحسین نعمتی» ثبت شده است

۰۷
آبان

می شد بگویم نه ولی آخر، چیزی عوض می شد مگر با نه؟
سیلی زدم بر صورتم صد بار، شاید خیالی باشد اما نه!

در چشمه چون تصویر ماه افتاد، جوشید، طغیان کرد و راه افتاد
مرداب ها آغوش وا کردند، جایی بجز آغوش دریا؟  نه!

افسوس دریا را نفهمیدیم، روز مبادا را نفهمیدیم
دیدی که  بعد از رفتن او شد، هر روزمان روز مبادا! نه!؟

نامردمی ها مرد را آزرد، تا در سکوت سرد  شب  پژمرد
او بغض قیصر بودنش را خورد، او نان قیصر بودنش را نه!

او در میان دوستان تنها، افسوس وقتی گفتن از دریا
افتاده دست گوش ماهی ها، باید خروشد  اینچنین یا نه؟

شاید زمان ما را عوض کرده‌است ، این مرد اما همچنان مرد است
این مرد نام دیگرش درد است، چیزی که در او بود و در ما نه!

دلخسته از زندان در زندان، از جنگ با این درد بی درمان
مرگ آمد و این مرد بی پایان، چیزی نگفت این‌بار حتی "نه"

 صبح سه شنبه هشتم آبان، آغوش باز سید و سلمان
آغاز قیصر بود یا پایان؟ پایان قیصر بود... اما نه!

محمد حسین نعمتی

  • امیرحسین
۲۲
خرداد

ما که هستیم؟ به ایمان پر از شک دلخوش
طفل طبعیم و به بازی و عروسک دلخوش

پایمان بر لب گور است و حریصیم هنوز
با همان هلهله شادیم که کودک، دلخوش

ماهی تنگ، در اندیشه دریا، دلتنگ
ما نهنگیم و به یک برکه‌ی کوچک دلخوش

جز دورویی و ریا، سکه نیندوخته‌ایم
کودکانیم و به سنگینی قلک، دلخوش

باد حیثیت این مزرعه را با خود برد
ما کماکان به همان چند مترسک دلخوش


محمدحسین نعمتی
  • امیرحسین
۲۱
خرداد

چادر شب را سرت کن همسفر تا هیچ‌کس

روی ماهت را نبیند آخر اینجا هیچ‌کس...


مثل  رودی راه افتادیم و نجوا می‌کنی

زیر لب: «ما عاشقیم و غیر دریا هیچ‌کس...»


زندگی کشف است ورنه سیب‌هایی سرخ تر

سال ها از شاخه افتادند اما هیچ کس..


من تو را دارم، همین کافیست! دختر های شهر

روزگاری عاشقم بودند و حالا هیچ‌کس..


آسمان‌هارا به دنبال تو می گشتیم عشق

در زمین پیدا شدی... جایی که حتی هیچ‌کس...!


کوله بارت را مهیا کن که فصل رفتن است

مرگ شوخی نیست، می‌دانی که او با هیچ‌کس...


محمدحسین نعمتی

  • امیرحسین