الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معاصر» ثبت شده است

۰۳
مهر

زنی که صاعقه‌وار آنک، ردای شعله به تن دارد
فرو نیامده خود پیداست که قصد خرمن من دارد


همیشه عشق به مشتاقان پیام وصل نخواهد داد
که گاه پیرهن یوسف، کنایه های کفن دارد


کیَم، کیَم که نسوزم من؟ تو کیستی که نسوزانی؟
بهل که تا بشود ای دوست هر آنچه قصد شدن دارد


دوباره بیرف مجنون را دلم به شوق می‌افرازد
دوباره عشق در این صحرا هوای خیمه زدن دارد


زنی چنین که تویی بی شک شکوه و روح دگر بخشد
به آن تصور دیرینه که دل ز معنی زن دارد


مگر به صافی گیسویت هوای خویش بپالایم
در این قفس که نفس در وی همیشه طعم لجن دارد


حسین منزوی


+به مناسبت زادروز حسین منزوی..

  • امیرحسین
۲۲
خرداد

پر می کشم از پنجره ی خواب تو تا تو
هر شب من و دیدار، در این پنجره با تو


از خستگی روز همین خوابِ پُر از راز
کافی ست مرا، ای همه ی خواسته ها تو


دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم
من یکسره آتش، همه ذرات هوا تو


بیدارم اگر دغدغه ی روز نمی کرد
با آتشمان سوخته بودی همه را تو


پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا، هرچه صدا، هرچه صدا- تو


آزادگی و شیفتگی، مرز ندارد
حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو


یا مرگ و یا شعبده بازانِ سیاست؟
دیگر نه و هرگز نه، که یا مرگ که یا تو


وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا- تو، همه جا- تو، همه جا- تو


پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهم، از همه ی خلق چرا تو


محمدعلی بهمنی

  • امیرحسین
۲۲
ارديبهشت

هر روز در سکوت خیابان ِ دوردست
روی ردیف نازکی از سیم می‌نشست

وقتی کبوتران حرم چرخ می‌زدند
یک بغض کهنه توی گلو داشت... می‌شکست

ابری سپید از سر گلدسته می‌پرید:
جمع کبوتران خوش‌آواز خودپرست

آنها که فکر دانه و آبند و این حرم
جایی که هرچقدر بخواهند دانه هست

آنها برای حاجتشان بال می‌زنند
حتا یکی به عشق تو آیا پریده‌است؟

رعدی زد آسمان و ترک خورد ناگهان
از غصه‌ی کلاغ، کلاغی که سخت مست...

ابر سپید چرخ زد و تکه‌پاره شد
هرجا کبوتری به زمین رفت و بال بست

باران گرفت - بغض خدا هم شکسته بود
تنها کلاغ روی همان ارتفاع پست،

آهسته گفت: من که کبوتر نمی‌شوم
اما دلم به دیدن گلدسته‌ات خوش‌ست

مژگان عباسلو 

  • امیرحسین
۲۲
ارديبهشت

مزه ی عشق به این خوف و رجاهاست رفیق!
عشق سرگرمی‌اش آزار و تسلاست رفیق!

قیمت یک سحر آغوش چشیدن، صد شب
گریه و بغض و تب و آه و تمناست رفیق!

نشدم راهی این چشمه که سیراب شوم
تشنگی خاص‌ترین لذت دنیاست رفیق!

بارها تا لب این چشمه دویده است دلم
آبش اما فقط از دور گواراست رفیق!

اسم آن روز که نامیده‌ای اش روز وصال
در لغتنامه‌ی من «روز مباداست» رفیق!

«نیست در شهر نگاری که دل از ما ببرد»
بنشین شعر بخوان، دور جوان‌هاست رفیق!

 انسیه سادات هاشمی

  • امیرحسین
۲۲
ارديبهشت

پسر شدیم و بدون پدر بزرگ شدیم
و با هزار غم و دردسر بزرگ شدیم


و جنگ بود- و آوارگی- و در‌به‌دری
سفر رسید وَ ما با سفر بزرگ شدیم


پدر همیشه سفر بود -مثل اینکه نبود
و ما بدون پدر با خطر بزرگ شدیم


پدر قطار قشنگش قطار ِ رفتن بود
و ما به شوق سفر بود اگر بزرگ شدیم


پدر رسید و ما از قطار جا ماندیم
پلاکش آمد و ما با خبر بزرگ شدیم


قطار پوکه‌ی خالی -و زیرسیگاری
چقدر جای تو خالی پدر، بزرگ شدیم!


که ما بزرگ نبودیم -این شکوه تو بود
به چشم مردم دنیا اگر بزرگ شدیم...


بیژن ارژن


  • امیرحسین
۲۲
ارديبهشت

هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد

می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد

 

آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:

یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد

 

وای بر تلخی فرجام رعیت پسری

که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد

 

ماهرویی دل من برده و ترسم این است

سرمه بر چشم کشد،زیره به کرمان ببرد

 

دودلم اینکه بیاید من معمولی را

سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد

 

مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد

ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد

 

شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه

باید این قائله را "آه" به پایان ببرد

 

شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد

ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد!


حامد عسگری

  • امیرحسین
۲۲
ارديبهشت

زندگی یعنی بمیری در هوای یک نفر

مرده باشی جان بگیری با صدای یک نفر


عمر اگر بسیار باشد، عمر اگر کم؛ هرچه هست

محض لبخند یکی باشی، فدای یک نفر


عاشقانه- هرچه داری لابه لای شعر هات-

گفته باشی از همان اول برای یک نفر


آخر این قصه خواهی دید خیل عاشقان

جان نمی بازند جز در ماجرای یک نفر


عشق جز این نیست، جز این نیست، جز این  نیست عشق

عشق یعنی "این و جز این نیست"های یک نفر...


جواد شیخ الاسلامی

  • امیرحسین
۳۰
ارديبهشت


بعد رفتم به سراغ چمدان های قدیمی

عکس های من و دلتنگی  یاران صمیمی


روزهایی همه محبوس در انباری خانه

خاطراتی همه زندانی در دفتر سیمی


رفته بودم به چهل سالگی غربت بابا

با همان سوز که می گفت: خدایا تو کریمی


مشهد و عکس پدر، ضامن آهو و دل من

گریه هم پاک نکرد از دل من  گرد یتیمی


تازه همسایۀ  باران و خیابان شده بودیم

کاشی چاردهم روبروی کوی نسیمی


عشق را تجربه می کردم در ساعت انشا

شعر را تجزیه می کردم در دفتر شیمی


نام هایی که نه در خاطره ماندند و نه در دل

ساعت جبر شد و غرغر استاد عظیمی


اردوی رامسر و گم شدنم در شب مجنون

رقص موسای عرب،  خندۀ مسعود کریمی


این یکی هست ولی از همۀ  شهر بریده

آن یکی را سرطان کشت،  سلامی ... نه،   سلیمی


این یکی عشق هدایت داشت با عشق فرانسه

آن یکی  قصه نویسی شد در حدّ حکیمی


آن یکی پنجره ای وا کرد از غربت فکّه

این یکی ماند گرفتندش در خانۀ تیمی


این یکی باز منم شاعر دلتنگی یاران

این یکی باز منم در چمدان های قدیمی...


 


                                       اسفند 1388


 علیرضا قزوه..



  • امیرحسین