الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قیصر امین پور» ثبت شده است

۱۲
بهمن

دردهای من 
جامه نیستند
تا ز تن در آورم 
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته‌ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام‌هایشان
جلد کهنه‌ی شناسنامه‌هایشان
درد می‌کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه‌های ساده‌ی سرودنم
درد می‌کند

انحنای روح من
شانه‌های خسته‌ی غرور من
تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است
کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام
بازوان حس شاعرانه‌ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه‌ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است 
دست سرنوشت
خون درد را 
با گلم سرشته است 
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

درد
رنگ و بوی غنچه‌ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگ‌های تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می‌زند ورق
شعر تازه‌ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می‌زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟ 
                                                                               
قیصر امین‌پور

  • امیرحسین
۲۱
دی

هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم

یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم

ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم

بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم 
  
 
قیصر امین پور 
 

  • امیرحسین
۱۴
آبان

این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطره‌ها را نفروشید

در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید

تنها، به‌خدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه‌ی راز خدا را نفروشید

سرمایه ی دل نیست به جز اشک و به جز آه
پس دست‌کم این آب و هوا را نفروشید

در دست خدا آینه‌ای جز دل ما نیست
آیینه شمایید شما را نفروشید

در پیله ی پرواز به جز کرم نلولد
پروانه ی پرواز رها را نفروشید

 یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله‌ی سعی و صفا را نفروشید

 دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره‌ی دورنما را نفروشید


قیصر امین‌پور

  • امیرحسین
۰۸
آبان

پس کجاست؟
چند بار
خرت و پرت های کیف باد کرده را 
زیر و رو کنم:
پوشه مدارک اداری و گزارش اضافه کار و کسر کار
کارت های اعتبار
کارت های دعوت عروسی و عزا
قبض های آب و برق و غیره و کذا
برگه حقوق و بیمه و جریمه و مساعده
رونوشت بخشنامه های طبق قاعده
نامه های رسمی و تعارفی
نامه های مستقیم و محرمانه ی معرفی
 برگه ی رسید قسط های وام
قسط های تا همیشه ناتمام ...
پس کجاست؟
چند بار
جیب های پاره پوره را
پشت و رو کنم:
چند تا بلیط تا شده
چند اسکناس کهنه و مچاله
چند سکه ی سیاه
صورت خرید خواروبار
صورت خرید جنس های خانگی ...
پس کجاست؟
یادداشت های درد جاودانگی؟

قیصر امین پور


  • امیرحسین
۰۷
آبان

می شد بگویم نه ولی آخر، چیزی عوض می شد مگر با نه؟
سیلی زدم بر صورتم صد بار، شاید خیالی باشد اما نه!

در چشمه چون تصویر ماه افتاد، جوشید، طغیان کرد و راه افتاد
مرداب ها آغوش وا کردند، جایی بجز آغوش دریا؟  نه!

افسوس دریا را نفهمیدیم، روز مبادا را نفهمیدیم
دیدی که  بعد از رفتن او شد، هر روزمان روز مبادا! نه!؟

نامردمی ها مرد را آزرد، تا در سکوت سرد  شب  پژمرد
او بغض قیصر بودنش را خورد، او نان قیصر بودنش را نه!

او در میان دوستان تنها، افسوس وقتی گفتن از دریا
افتاده دست گوش ماهی ها، باید خروشد  اینچنین یا نه؟

شاید زمان ما را عوض کرده‌است ، این مرد اما همچنان مرد است
این مرد نام دیگرش درد است، چیزی که در او بود و در ما نه!

دلخسته از زندان در زندان، از جنگ با این درد بی درمان
مرگ آمد و این مرد بی پایان، چیزی نگفت این‌بار حتی "نه"

 صبح سه شنبه هشتم آبان، آغوش باز سید و سلمان
آغاز قیصر بود یا پایان؟ پایان قیصر بود... اما نه!

محمد حسین نعمتی

  • امیرحسین
۰۴
آبان
خوشا از دل نَمی اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن

خوشا زان عشقبازان یاد کردن
زبان را زخمه‌ی فریاد کردن

خوشا از نی خوشا از سر سرودن
خوشا نی نامه‌ای دیگر سرودن

نوای نی نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دلنشین است

نوای نی، نوای بی‌نوایی است
هوای ناله هایش، نینوایی است

نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گُل، بیماری سنگ

قلم، تصویر جانکاهی است از نی
علم، تمثیل کوتاهی است از نی 

خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سر او را به خط نی رقم زد

دل نی ناله ها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پر سوز

چه رفت آن روز در اندیشه‌ی نی
که اینسان شد پریشان بیشه‌ی نی؟

سری سرمست شور و بی قراری
چو مجنون در هوای نی سواری

پر از عشق نیستان سینه‌ی او
غم غربت، غم دیرینه‌ی او

غم نی بندبند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست

دلش را با غریبی، آشنایی است
به هم اعضای او وصل از جدایی است

سرش بر نی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردید، گه دال

ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد

سری بر نیزه ای منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل

چگونه پا زِ گل بردارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر؟

گران باری به محمل بود بر نی 
نه از سر، باری از دل بود بر نی 

چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی، نوای عشق سر داد

به روی نیزه و شیرین زبانی!
عجب نبود ز نی شکر فشانی

اگر نی پرده ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش می کشاند

سزد گر چشم ها در خون نشیند
چو دریا را به روی نیزه بیند

شگفتا بی سر و سامانی عشق!
به روی نیزه سرگردانی عشق!

ز دست عشق عالم در هیاهوست
تمام فتنه ها زیر سر اوست

قیصر امین‌پور
  • امیرحسین
۰۴
مرداد

ای آرزوی اولین گام ِ رسیدن
بر جاده‌های بی‌سرانجام ِ رسیدن

کار جهان جز بر مدار آرزو نیست
با این همه دل‌های ناکام ِ رسیدن

کی می‌شود روشن به رویت چشم من، کی؟
وقتِ گل نی بود هنگام ِ رسیدن؟


دل در خیال رفتن و من فکر ماندن
او پخته‌ی راه است و من خام ِ رسیدن

بر خامی‌ام نام ِ تمامی می‌گذارم
بر رخوت درماندگی نام ِ رسیدن

هرچه دویدم جاده از من پیش‌تر بود
پیچیده در راه است ابهام ِ رسیدن

از آن کبوترهای بی‌پروا که رفتند
یک مشت پر جا مانده بر بام ِ رسیدن


ای کالِ دور از دسترس! ای شعر تازه!
می‌چینمت اما به هنگام ِ رسیدن


قیصر امین پور

  • امیرحسین
۰۸
تیر

بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما

نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما

 

بفرمایید هرچیزی همان باشد که می‌خواهد

همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما


 بفرمایید تا این بی‌چراتر کار عالم؛ عشق

رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما


 سرِ مویی اگر با عاشق داری سرِ یاری

بیفشان زلف و مشکن حلقه‌ی پیوندهای ما


به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو می‌بالند

بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما


 شب و روز از تو می‌گوییم و می‌گویند، کاری کن

که «می‌بینم» بگیرد جای «می‌گویند»های ما


 نمی‌دانم کجایی یا که‌ای، آنقدر می‌دانم

که می‌آیی که بگشایی گره از بندهای ما


 بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز

همین حالا بیاید وعده‌ی آینده های ما


قیصر امین پور

  • امیرحسین
۰۳
تیر

دیریست از خود، از خدا، از خلق دورم
با این‌همه در عین بی‌تابی صبورم


پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سرشاخه‌های پیچ‌درپیچ غرورم


هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچکی بی‌تاب نورم


بادا بیفتد سایه‌ی برگی به پایت
باری، به روزی روزگاری از عبورم


از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد
همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم


خط می‌خورد در دفتر ایام، نامم
فرقی ندارد بی‌تو غیبت یا حضورم


در حسرت پرواز با مرغابیانم
چون سنگ‌پشتی پیر در لاکم صبورم


آخر دلم با سربلندی می‌گذارد
سنگ تمام عشق را بر خاک گورم


قیصر امین پور

 

  • امیرحسین
۰۵
خرداد

تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال

بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال


ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی

شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال


عنقای بی نشانی و سیمرغ کوه قاف

تفسیر رمز و راز اساطیر تو محال


بیچاره‌ی دچار تو را چاره جز تو چیست؟

چون مرگ، ناگزیری و تدبیر تو محال


ای عشق، ای سرشت من ای سرنوشت من!

تقدیر من غم تو و تغییر تو محال...


قیصر امین پور...

  • امیرحسین