الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیخ اجل» ثبت شده است

۲۸
تیر
چون است حال بستان ای باد نوبهاری 
کز بلبلان برآمد فریاد بی‌قراری 

ای گنج نوشدارو با خستگان نظر کن 
مرهم به دست و ما را مجروح می‌گذاری 

یا خلوتی برآور یا برقعی فروهل 
ور نه به شکل شیرین شور از جهان برآری 

هر ساعت از لطیفی رویت عرق برآرد
 چون بر شکوفه آید باران نوبهاری 

عود است زیر دامن یا گل در آستینت
 یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری 

گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت 
تو در میان گل‌ها چون گل میان خاری 

وقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرو 
این می‌کشد به زورم وان می‌کشد به زاری 

ور قید می‌گشایی وحشی نمی‌گریزد 
دربند خوبرویان خوشتر که رستگاری 

زاول وفا نمودی چندان که دل ربودی 
چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری

 عمری دگر بباید بعد از فراق ما را
کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری 

ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت 
باطل بود که صورت بر قبله می‌نگاری 

هر درد را که بینی درمان و چاره‌ای هست 
درمان درد سعدی با دوست سازگاری
  • امیرحسین
۱۷
بهمن

ای یار جفاکرده پیوندبریده

این بود وفاداری و عهد تو ندیده


در کوی تو معروفم و از روی تو محروم

گرگ دهن آلوده یوسف ندریده


ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند

افسانه مجنون به لیلی نرسیده


در خواب گزیده لب شیرین گل اندام

از خواب نباشد مگر انگشت گزیده


بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم

چون طفل دوان در پی گنجشک پریده


مرغ دل صاحب نظران صید نکردی

الا به کمان مهره ابروی خمیده


میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس

غمزت به نگه کردن آهوی رمیده


گر پای به در می‌نهم از نقطه شیراز

ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده


با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد

رفتیم دعاگفته و دشنام شنیده


روی تو مبیناد دگر دیده سعدی

گر دیده به کس بازکند روی تو دیده


سعدیِ جان

  • امیرحسین
۰۵
تیر

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم


به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم


حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم


مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم


من رمیده دل آن به که در سماع نیایم

که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم


بیا به صلح من امروز در کنار من امشب

که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم


مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم


به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت

که تندرست ملامت کند چو من بخروشم


مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم


به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم



سعدی شیراز


  • امیرحسین