الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها

۱۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۵
آبان

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام میان دشت شب خفته ست


دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست..


محمدرضا شفیعی کدکنی


  • امیرحسین
۲۳
آبان

چه شب بدی است امشب، که ستاره سو ندارد

گل کاغذی‌است شب بو، که بهار و بو ندارد


چه شده‌است ماه ما را، که خلاف آن شب، امشب

ز جمال و جلوه افتاده و رنگ بو ندارد؟


به هوای مهربانی، ز تو کرده روی و هرگز

به عتاب و مهربانی، دلم از تو رو ندارد


ز کرشمه ی زلالت، ره منزلی نشان ده

به کسی که بی تو راهی، سوی هیچ سو ندارد


دل من اگر تو جامش، ندهی ز مهر، چاره

به جز آن که سنگ کوبد، به سر سبو ندارد


به کسی که با تو هر شب، همه شوق گفت و گو بود

چه رسیده است کامشب، سر گفت و گو ندارد


چه نوازد و چه سازد، به جز از نوای گریه

نی خسته‌ای که جز بغض تو در گلو ندارد


ره زندگی نشان ده، به کسی که مرده در من

که حیات بی‌تو راهی، به حریم او ندارد


ز تمام بودنی‌ها،  تو همین از آن من باش

که به غیر با تو بودن، دلم آرزو ندارد


حسین منزوی

  • امیرحسین
۲۲
آبان

خوشا به حالِ دل بی شکیب بعضی ها

هزار غبطه به حال عجیب بعضی ها


نمی رود ز سرِ این پرنده ی قفسی

خیال بال و پر دل‌فریب بعضی ها


قنوت وتر ... سحر ... در جوار «شش گوشه»

طبیب حاذق درد غریب بعضی ها!

 

نصیب همچو منی؛ مهر تربت و حسرت!

برات کرب و بلا، هی نصیب بعضی ها ...

 

دلم شکسته خدایا! مرا اجابت کن

به حق حرمت امن یجیب بعضی ها


به همنشینی پاکانِ کربلا رفته

گرفته شال عزا، بوی سیب بعضی ها ...


فاطمه معین زاده


+در حال و هوای شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان..

  • امیرحسین
۲۰
آبان

سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است

که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است


تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما

شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری است


رها کن آنچه شنیدی و دیده ای ، هر چیز

به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری است


مرا ببخش ! بدی کرده ام به تو، گاهی

کمال عشق ، جنون است ودیگرآزاری است


مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست

ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است


بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب

جهانِ جهنم ما را ، که غرق بیزاری است


حسین منزوی

  • امیرحسین
۱۹
آبان

ای همهمه ی نام! 
ای خلوت اوهام!

ای ماه دل افروز 
ای شام سیه فام

خورشیدم و خاموش
دریایم و آرام

چشمی که جدا ماند
از شاخه ی بادام

اشکی که فرو ریخت 
در آینه ی جام

نامم همه جا رفت
پیغام به پیغام

از قونیه تا بلخ
از تیمره تا شام

در گشت و گذارم
از عقل به اوهام

نزدیکم و دورم
چون کفر به خیام

شایسته ی تحسین
سیلی خور دشنام

بازیچه ی تـقدیر
فرسوده ی ایام

پلکی بزن ای مرگ!
تا پر کشم از بام


فاضل نظری

  • امیرحسین
۱۷
آبان

شبی که ریخت خدا در سبوی جانم می 
چو تاک رفت به اعماق استخوانم می


علی‌ الصّباح قیامت کسی است ساقی من 
که می‌دهد به من و جمع دوستانم می


دکان باده فروشان همیشه دایر باد 
که داده‌اند همیشه به رایگانم می


طهارتم چو بخواهید از سبو بدهید
هزار بار بریزید بر دهانم می


بجای آب مزار مرا به باده بشوی
که از لحد بتراود به دیدگانم می


هزار خوشه‌ی انگور بسته‌اند دخیل
بدین امید که در گوششان بخوانم می


به ذکر اشهدانّ حسین ثارُالله
هزار میکده می‌نوشد از زبانم می


مرا ز گریه نگیرید مثل طفل از شیر
که بوده روز تولد، همه اذانم می


هزار روح مقدّس، غلام چشم حسین
که ریخت از بصرش در دل و روانم می


به کربلا نرسیدن کم از رسیدن نیست
اگر رسیده شوم باده‌ام، بمانم می


به پیر میکده سوگند اینکه خواهم خورد 
ز دست ساغر خورشید تا توانم می


سر ارادت ما خاک راه اصغر تو 
به مدح جام بیا تا دو خط بخوانم می


کنار آب گلوی علی ترک برداشت
رواست گر به تسلّی دل فشانم می


محمد سهرابی

  • امیرحسین
۱۴
آبان

کفشهایم کجاست؟ میخواهم بی خبر راهی سفر بشوم
مدتی بی بهار طی بکنم دوسه پاییز دربه در بشوم


خسته ام از تو از خودم از ما، ما ضمیر بعید زندگی ام
دونفر انفجار جمعیت است پس چه بهتر که یک نفر بشوم


یک نفر در غبار سرگردان یک نفر مثل برگ در طوفان
می روم گم شوم برای خودم کم برای تو دردسر بشوم


حرفهای قشنگ پشت سرم آرزوهای مادر و پدرم
حیف خیلی از آن شکسته ترم که عصای غم پدر بشوم


پدرم گفت دوستت دارم پس دعا میکنم پدر نشوی
مادرم بیشتر پشیمان که از خدا خواست من پسر بشوم


داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است
نیستم در حدود حوصله ها پس صلاح است مختصر بشوم


دورها قبر کوچکی دارم بی اتاق و حیاط خلوت نیست
گاه گاهی سری بزن نگذار با تو از این غریبه تر بشوم


مهدی فرجی

  • امیرحسین
۱۴
آبان

این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطره‌ها را نفروشید

در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید

تنها، به‌خدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه‌ی راز خدا را نفروشید

سرمایه ی دل نیست به جز اشک و به جز آه
پس دست‌کم این آب و هوا را نفروشید

در دست خدا آینه‌ای جز دل ما نیست
آیینه شمایید شما را نفروشید

در پیله ی پرواز به جز کرم نلولد
پروانه ی پرواز رها را نفروشید

 یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله‌ی سعی و صفا را نفروشید

 دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره‌ی دورنما را نفروشید


قیصر امین‌پور

  • امیرحسین
۰۸
آبان

پس کجاست؟
چند بار
خرت و پرت های کیف باد کرده را 
زیر و رو کنم:
پوشه مدارک اداری و گزارش اضافه کار و کسر کار
کارت های اعتبار
کارت های دعوت عروسی و عزا
قبض های آب و برق و غیره و کذا
برگه حقوق و بیمه و جریمه و مساعده
رونوشت بخشنامه های طبق قاعده
نامه های رسمی و تعارفی
نامه های مستقیم و محرمانه ی معرفی
 برگه ی رسید قسط های وام
قسط های تا همیشه ناتمام ...
پس کجاست؟
چند بار
جیب های پاره پوره را
پشت و رو کنم:
چند تا بلیط تا شده
چند اسکناس کهنه و مچاله
چند سکه ی سیاه
صورت خرید خواروبار
صورت خرید جنس های خانگی ...
پس کجاست؟
یادداشت های درد جاودانگی؟

قیصر امین پور


  • امیرحسین
۰۷
آبان

می شد بگویم نه ولی آخر، چیزی عوض می شد مگر با نه؟
سیلی زدم بر صورتم صد بار، شاید خیالی باشد اما نه!

در چشمه چون تصویر ماه افتاد، جوشید، طغیان کرد و راه افتاد
مرداب ها آغوش وا کردند، جایی بجز آغوش دریا؟  نه!

افسوس دریا را نفهمیدیم، روز مبادا را نفهمیدیم
دیدی که  بعد از رفتن او شد، هر روزمان روز مبادا! نه!؟

نامردمی ها مرد را آزرد، تا در سکوت سرد  شب  پژمرد
او بغض قیصر بودنش را خورد، او نان قیصر بودنش را نه!

او در میان دوستان تنها، افسوس وقتی گفتن از دریا
افتاده دست گوش ماهی ها، باید خروشد  اینچنین یا نه؟

شاید زمان ما را عوض کرده‌است ، این مرد اما همچنان مرد است
این مرد نام دیگرش درد است، چیزی که در او بود و در ما نه!

دلخسته از زندان در زندان، از جنگ با این درد بی درمان
مرگ آمد و این مرد بی پایان، چیزی نگفت این‌بار حتی "نه"

 صبح سه شنبه هشتم آبان، آغوش باز سید و سلمان
آغاز قیصر بود یا پایان؟ پایان قیصر بود... اما نه!

محمد حسین نعمتی

  • امیرحسین