الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۳
بهمن

زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم

بایداین بار به غوغای قیامت برسم

 

من به "قد قامت" یاران نرسیدم، ای کاش

لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم


آه ،مادر! مگر از من چه گناهی سر زد

که دعا کردی و گفتی به سلامت برسم؟ 


طمع بوسه مدار از لبم ای چشمه که من

نذر دارم لب تشنه به زیارت برسم 


سیب سرخی سر نیزه ست...دعا کن من نیز

اینچنین کال نمانم به شهادت برسم


محمدمهدی سیار

  • امیرحسین
۲۰
بهمن

تمام تیمچه ها پر شد از نقاب فروش

زمانه ای ست که حلاج شد طناب فروش


شهیدتر ز شهیدان بی کفن ، شاعر

غریب تر ز نویسنده ها، کتاب فروش


الا شما که به ییلاق خورد و خواب شدید

هماره اجر شما باد با کباب فروش


حراج عشق ببین در دکان سمساران

قمار عقل نگر در سرای قاب فروش


خروس ها همه چون مرغ کرچ خوابیدند

حکیمکان زمان اند قرص خواب فروش


نمانده  حجب و حیایی،  همین مان کم بود

همین که فاحشه ی شهر شد حجاب فروش


مده زمام دل خود به دست پیر هوی

مرو به کوی هوس پیشه ی خراب فروش


پی کدام عقوبت گناهکار شدیم

سیاه نامه تر از واعظ ثواب فروش


دریغ نغمه ی آرامشی به ما نرسید

که مطربان همه تلخ اند و اضطراب فروش


من از قبیله ی عباس های تشنه لبم

تو از تبار همین گزمگان آب فروش


بگو بلند شود موج غیرت دریا

چنان که باز شود مشت هر حباب فروش


زمانه ای ست که گل پوست می کنند اینجا

خوشا به ذوق تماشاگر گلاب فروش


سلام بر همه الا  به قلب مغلوبان

سلام بر همه الا به انقلاب فروش


شما که خون دل خلق را پیاله شدید

شرور شهر شمایید یا شراب فروش؟


علیرضا قزوه

  • امیرحسین
۱۷
بهمن

ای یار جفاکرده پیوندبریده

این بود وفاداری و عهد تو ندیده


در کوی تو معروفم و از روی تو محروم

گرگ دهن آلوده یوسف ندریده


ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند

افسانه مجنون به لیلی نرسیده


در خواب گزیده لب شیرین گل اندام

از خواب نباشد مگر انگشت گزیده


بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم

چون طفل دوان در پی گنجشک پریده


مرغ دل صاحب نظران صید نکردی

الا به کمان مهره ابروی خمیده


میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس

غمزت به نگه کردن آهوی رمیده


گر پای به در می‌نهم از نقطه شیراز

ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده


با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد

رفتیم دعاگفته و دشنام شنیده


روی تو مبیناد دگر دیده سعدی

گر دیده به کس بازکند روی تو دیده


سعدیِ جان

  • امیرحسین
۰۵
بهمن

نی‌اید و لوخ که اندر لجن بلند شوید
همین سزد که به هر انجمن بلند شوید


به گرد و خاک معابر شباهتی دارید
که گاه غائله ها و فتن بلند شوید


مصیبت است و شما ترکتاز فاجعه‌اید
چو بانگ ناله که گاه محن بلند شوید


و یا نه، بانگ سگی چون که دزد می‌آید
در آن شلوغ بکوب و بزن بلند شوید


شبیه ناله‌ی دریوزه رقت آور و دون
که محض مسئله‌ی خواستن بلند شوید


همین بس است فقط از بساط مردی‌تان
که در مقابل هر پیرزن بلند شوید


چو دود منقلتانید، فتنه و جو و کثیف
که دم به دم به هواهای تن بلند شوید


من آسمان و شما خیمه ای که با زحمت

به بند و بست ستون و رسن بلند شوید


به محضر غم خود درس شعر می خوانم
شما به یاری اطوار و فن بلند شوید


قسم به قاعده، سیمرغ جار و جنجالید
دمی که بر سر قاف سخن بلند شوید


ز قدر و قیمت گل ذره ای نخواهد کاست
چنار وار اگر در چمن بلند شوید


هنوز نام ادب مانده بر اهالی شعر

به احترام مصاریع من بلند شوید!


علی محمد مودب

  • امیرحسین