الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محرم» ثبت شده است

۰۵
آبان

ته گودال فقط پیکر تو مانده و من

همه رفتند فقط مادر تو مانده و من


سر و انگشتر و انگشت به غارت بردند

پاره های بدن بی سر تو مانده و من


بوسه باید به روی گونه نشیند اما

چاره ای نیست, رگ حنجر تو مانده و من


تو و عباس که رفتید... از آن روز به بعد

زخم های بدن دختر تو مانده و من


باورم نیست که تنها به سفر خواهم رفت

همه ی دلخوشی ام! باور تو مانده و من


خاطرت جمع, خرابه همه چیز آرام است

همه خوابند فقط همسر تو مانده و من..


داوود رحیمی

  • امیرحسین
۰۴
آبان
خوشا از دل نَمی اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن

خوشا زان عشقبازان یاد کردن
زبان را زخمه‌ی فریاد کردن

خوشا از نی خوشا از سر سرودن
خوشا نی نامه‌ای دیگر سرودن

نوای نی نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دلنشین است

نوای نی، نوای بی‌نوایی است
هوای ناله هایش، نینوایی است

نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گُل، بیماری سنگ

قلم، تصویر جانکاهی است از نی
علم، تمثیل کوتاهی است از نی 

خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سر او را به خط نی رقم زد

دل نی ناله ها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پر سوز

چه رفت آن روز در اندیشه‌ی نی
که اینسان شد پریشان بیشه‌ی نی؟

سری سرمست شور و بی قراری
چو مجنون در هوای نی سواری

پر از عشق نیستان سینه‌ی او
غم غربت، غم دیرینه‌ی او

غم نی بندبند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست

دلش را با غریبی، آشنایی است
به هم اعضای او وصل از جدایی است

سرش بر نی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردید، گه دال

ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد

سری بر نیزه ای منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل

چگونه پا زِ گل بردارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر؟

گران باری به محمل بود بر نی 
نه از سر، باری از دل بود بر نی 

چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی، نوای عشق سر داد

به روی نیزه و شیرین زبانی!
عجب نبود ز نی شکر فشانی

اگر نی پرده ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش می کشاند

سزد گر چشم ها در خون نشیند
چو دریا را به روی نیزه بیند

شگفتا بی سر و سامانی عشق!
به روی نیزه سرگردانی عشق!

ز دست عشق عالم در هیاهوست
تمام فتنه ها زیر سر اوست

قیصر امین‌پور
  • امیرحسین
۲۳
مهر

آن خدایی که شما را به دوعالم بخشید
از زیادی گلت نیز به مریم بخشید


طلب آب هر آنکس که از این درگه کرد
صاحب خانه به او چشمه‌ی زمزم بخشید


ای گرانقدر! ندانست کسی قدر تو را
بس که دست تو به ما رزق فراهم بخشید


شب میلاد تو زهرا به همه عیدی داد
و به ما سینه زنان خیمه و پرچم بخشید


کرمی را که به آن حاتم طایی شهره‌ست
شیرخوار تو کرم کرد و به حاتم بخشید


"بالحسین" رمضان کار خودش را کرد و
آخرش شاه به ما "ماه محرم" بخشید


پیرمردی وسط روضه‌ی‌مان گفت: حسین..
من نگفتم ولی ارباب مرا هم بخشید...


پیمان طالبی

  • امیرحسین
۲۰
مهر


بگذار که این باغ درش گم شده باشد
گل‌های ترش برگ و برش گم شده‌باشد


جز چشم براهی به چه دل خوش کند این باغ
گر قاصدک نامه‌برش گم شده‌باشد


باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای‌کاش کلید سحرش گم شده‌باشد


بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه‌ی سیم و زرش گم شده‌باشد


شب تیره و تار است و بلادیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده‌باشد


چاهی‌ست همه ناله و دشتی‌ست همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده‌باشد


آن روز تورا یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده‌باشد


پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی‌سر
چون شیشه‌ی عطری که سرش گم شده‌باشد


سعید بیابانکی

  • امیرحسین