الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها

۱۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

۳۰
مرداد

یک شاخه رز ، یک شعر ، یک لیوان چایی 

آنقدر اینجا می نشینم تا بیایی 


از بس که بعد از ظهرها فکر تو بودم 

حالا شدم یک مرد مالیخولیایی 


بعد از تو خیلی زندگی خاکستری شد 

رنگ روپوش بچه های ابتدایی 


یک روز من را می کشی با چشمهایت 

دنیا پر است از این رمان های جنایی 


ای کاش می شد آخرش مال تو بودم 

مثل تمام فیلمهای سینمایی 


امسال هم تجدید چشمان تو هستم 

می بینمت در امتحانات نهایی 


می بینمت؟...اما نه! مدتهاست مانده است 

یک شاخه رز... یک شعر... یک لیوان چایی 


رضا عزیزی

  • امیرحسین
۱۸
مرداد

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش ار، نه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست

سایه زاتشکده ماست فروغ مه مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست


ه‍.الف سایه

  • امیرحسین
۱۷
مرداد

چو آفتاب دلی زنده در کفن داریم
قسم به فجر که ذوق برآمدن داریم


براق حادثه زین کن، عروج باید کرد
طلوع صبح دگر را خروج باید کرد


هلا! ز پشت یلان هرچه هست اینهاییم

اگر گسسته اگر جمع، آخرین هاییم


گلی به دست بهاران نمانده غیر از ما
کسی ز پشت سواران نمانده غیر ازما


در ازدحام شب فتنه بانگ مردی نیست
به دست راه ز گُردان رفته گَردی نیست


به انتظار زمین پیر شد.. چه می‌گویی؟
رفیق خانه‌ی زنجیر من! چه می‌جویی؟


به بام قلعه یلان سواره را دیدم
فراز برج برادر! ستاره را دیدم


سوار بود و به گردش کسی پیاده نبود
شگفت ماند که دروازه ها گشاده نبود


ملال خاک برآنم گرش هلی با ماست
مگو بر اوست، بر او نیست.. کاهلی با ماست


به جان دوست که ماییم بی خبر مانده
نشسته اوست به دروازه منتظر مانده


مگو به یأس برادر که رنگ شب تازه ست
قسم به فجر، قسم... صیح پشت دروازه‌ست


 علی معلم دامغانی


  • امیرحسین
۱۵
مرداد

اِی کاش به جایِ هَمه می شُد که دَر این شَهر

این حالِ به هَم ریخته‌اَم را تو بِبینی


حسن حسن پور

  • امیرحسین
۱۵
مرداد

همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد

زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد


سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد

که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد


مرنج از بیش و کم، چشم از شراب این و آن بردار

که این ساقی به قدر "تشنگی" پیمانه می سازد


مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم

که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد


به من گفت ای بیابان گرد غربت کیستی؟ گفتم:

پرستویی که هر جا می نشیند لانه می سازد


مگو شرط دوام دوستی دوری است، باور کن

همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد


فاضل نظری

  • امیرحسین
۱۳
مرداد

میان مُشتی از اَرزن چو درّ غلتان است

شبیه تو کم و امثال من فراوان است

 

بیا که هر دو به نوعی به شانه محتاجیم

دوباره موی تو و حال من پریشان است

 

تویی که نیم رخت مثل نیمه ی ماهی ست

که نیم دیگر آن پشت ابر پنهان است

 

نه پشت ظاهر خوب تو باطنی بد نیست

که هر دو روی تو بر عکس سکه یکسان است

 

رسیده ام به خدا از مسیر چشمانت

به نقطه ای که تلاقی عشق و عرفان است

 

عجیب نیست به سمت تو مایلم هر دم

که نام دیگر من آفتابگردان است


جواد منفرد

  • امیرحسین
۱۱
مرداد

به یادت هست روزی که برای اولین بارم

نگاهت کردم و آرام گفتم "دوستت دارم"


خجالت می کشیدم از نگاه سر به زیر تو

ولی دل را زدم دریا و گفتم " می شوی یارم؟"


تمام حرف ها با یک نگاهت شد فراموشم

به رغم آن همه بیداری و تمرین و تکرارم


عرق بر روی پیشانیت و گونه سرخ مثل گل

صدایت اندکی لرزید و گفتی "من گرفتارم"


همین را گفتی و رفتی و من از دور می دیدم

چگونه رقص یک چادر پریشان کرده افکارم


بدون تو غزل گفتن برای من کمی سخت است

بیا گاهی ردیفم کن غزل بانوی اشعارم


شنیدم سبک های سنتی را دوست می داری

و از آنروز من مردی به سبک ایل قاجارم


هنوزم منتظر هستم که روزی توی دانشگاه

دوباره با نگاهی ساده گویم "دوستت دارم"


شاعر..؟؟
  • امیرحسین
۰۹
مرداد

ای بلندای سبز جولانت تحت اشغال چادر مشکی
بخت با انتفاضه من نیست خوش به اقبال چادر مشکی


 شهروندان آسمان امشب همه آواره زمین شده اند
شب به دنبال ماه می گردد ماه دنبال چادر مشکی


 لب ساحل چه دیدنی است اگر بگذری از حوالی دریا
یکطرف جای بوسه موج و یکطرف خال چادر مشکی


 نوبر نورسیده سفری حسرت روزگار دربدری
روزی از قامتت بچینم کاش میوه کال چادر مشکی


 کولی باد ،خانه ات آباد! دلخوشم کن اگر شده به دروغ
از خط سرنوشت من اثری مانده در فال چادر مشکی؟


مجید آژ


  • امیرحسین
۰۶
مرداد

گلبرگ یاسی نم نم باران ترت کرده ست
دست خدا از روی رحمت دخترت کرده ست

من یک جوان عاشقم ای دختر مومن
بدجور قلب خسته ی من باورت کرده ست

لبخندهایت بس که معصومند فهمیدم

که مادرت ازکودکی چادر سرت کرده ست
 

مشکی اگرچه رنگ مکروهیست در دینم

ای ماه من رنگ شب امشب محشرت کرده ست

 

این طلق زیر روسری از موی مش کرده

بدتر دلم را برده چیز دیگرت کرده ست!!!

 

تک بیت ابروهای تو هرچند پنهانند

دیوانی و دیوانه ای هم از برت کرده ست 

 

از بس که بستی روسری را طرح لبنانی

بیروت هم روی سرش تاج سرت کرده ست

 

گاهی حجاب از بی حجابی بدتر است اصلاً

باید بگویم چادرت دلبرترت کرده ست

 

تا اندکی جرات کنم پا پیش بگذارم

باید به عشقت بعدازاین ته ریش بگذارم...!


محسن کاویانی

  • امیرحسین
۰۵
مرداد

بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم


از آنان که خونین سفر کرده اند
سفر بر مدار خطر کرده اند


از آنها که خورشید فریادشان
دمید از گلوی سحرزادشان


غبار تغافل ز جان ها زدود
هشیواری عشقبازان فزود


عزای کهن‌سال را عید کرد
شب تیره را غرق خورشید کرد


حکایت کنیم از تباری شگفت
که کوبید در هم حصاری شگفت


از آنها که پیمانه‌ی «لا» زدند
دل عاشقی را به دریا زدند


ببین خانقاه شهیدان عشق
صف عارفان غزل‌خوان عشق


چه جانانه چرخ جنون می زنند
دف عشق با دست خون می‌زنند


سر عارفان سر فشان دیدشان
که از خون دل خرقه بخشیدشان


به رقصی که بی پا و سر می کنند
چنین نغمه ی عشق سر می کنند


«هلا منکر جان و جانان ما
بزن زخم انکار بر جان ما


اگر دشنه‌آذین کنی گرده مان
نبینی تو هرگز دل‌آزرده مان


بزن زخم! این مرهم عاشق است
که بی زخم مردن غم عاشق است


بیار آتش کینه نمرودوار
خلیلیم! مارا  به آتش سپار


که پروانه -درخلسه- طی طریق
به پایان برد با دو بال حریق»


در این عرصه با یار بودن خوش است
به رسم شهیدان سرودن خوش است


بیا در خدا خویش را گم کنیم
به رسم شهیدان تکلم کنیم


مگو سوخت جان من از فرط عشق
خموشی‌ست هان! اولین شرط عشق


بیا اولین شرط را تن دهیم
بیا تن به از خود گذشتن دهیم


ببین لاله هایی که در باغ ماست
خموش اند و فریادشان تا خداست


چو فریاد با حلق جان می کشند
تن از خاک تا لامکان می کشند


سزد عاشقان را در این روزگار
سکوتی از این گونه فریادوار


بیا با گل لاله بیعت کنیم
که آلاله ها را حمایت کنیم


حمایت زگلها، گلف اشاندن است
هم‌آواز با باغبان خواندن است...


سید حسن حسینی


+ در حال و هوای شهید رسول حیدری...

  • امیرحسین