الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۵
مهر

نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست

بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست


غرق رویای خودش پشت همین پنجره ها

شاعری محو تماشای کسی هست که نیست


درخیالم وسط شعر، کسی هست که هست

شعر آبستن رویای کسی هست که نیست


کوچه در کوچه به دستان تو عادت می کرد

شهری از خاطره منهای کسی هست که نیست


مثل هر روز نشستم سر میزی که فقط

خستگی های من و چای کسی هست که نیست


زیر باران دو نفر، کوچه، به هم خیره شدن

مرگ این خاطره ها پای کسی هست که نیست


احسان کمال

  • امیرحسین
۰۸
مهر

مرا تباه مرا عاشق خودت کردی

آهای ماه! مرا عاشق خودت کردی..


خوشم نیامده بود از تو ابتدا اما

میان راه مرا عاشق خودت کردی


بدون خنده، بدون سلام، بی صحبت

به یک نگاه مرا عاشق خودت کردی


سر من -آی مسلمان!- همیشه پایین بود

به چه گناه مرا عاشق خودت کردی


چرا به روز سیاهم نشانده ای؟ ای ماه!

چگونه -آه...-مرا عاشق خودت کردی؟


جواد شیخ الاسلامی

  • امیرحسین
۰۶
مهر

کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد

یک نکته از این معنی، گفتیم و همین باشد


از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار

صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد


هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز

نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد


در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود

کاین شاهد بازاری، وان پرده نشین باشد


جام می و خون دل، هر یک به کسی دادند

در دایره ی قسمت، اوضاع چنین باشد...


آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر

کاین سابقه ی پیشین تا روز پسین باشد.

 

حافظ

جامانده / http://jamandeh.blog.ir/

  • امیرحسین
۰۴
مهر

از چهره مهتاب؛ لکش قسمت ماشد
از عشق ؛ غم مشترکش قسمت ما شد


هی فال گرفتیم در آیینه تقدیر
زنگار گرفت و ترکش؛ قسمت ما شد

وقتی که فلک؛ حکم به تنهایی ما داد
’بر خورد ورقها و تکش ؛ قسمت ما شد

عمریست که آشفته این بود و نبودیم 
از مساله ساده ؛ شکش قسمت ما شد


گفتند که ایام جوانی چه قشنگ است

غمها و شب و شاپرکش؛ قسمت ما شد

نامرد رفیقان؛ به خدا بشکند این دست 
وقتی که فقط بی نمکش؛ قسمت ما شد..

شهاب مرادی

  • امیرحسین
۰۲
مهر

از درد ترک خورده و از زخم کبودیم

کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم


او می رود و هر قدمش لاله و نسرین

ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیم


ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم

با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم


تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست

از غیرتمان بود، نوشتند حسودیم


جو گندمی از داغ غمش تار به تاریم

در حسرت پیراهن او پود به پودیم


پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است

دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم


بر سقف اگر رستن قندیل فراز است

ما نیز همانیم، فرازیم و فرودیم


یک روز میاید و بماند که چه دیر است

روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم


بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم

آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم


حامد عسکری

  • امیرحسین