الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشقانه ها» ثبت شده است

۲۳
دی

من از اینکه تو خوشبختی نه آرومم نه دلگیرم
یه جوری زخم خوردم که نه می‌مونم نه می‌میرم

تمام آرزوم این بود یه رویایی که شد دردم
یه بارم نوبت ما شد ببین چی آرزو کردم

یه عمره با خودم می‌گم خدارو شکر خوشبخته
خدارو شکر خوشبختی، چقد این گفتنش سخته


نه اینکه تو نمیدونی ولی این درد بی رحمه
یه چیزایی رو تو دنیا فقط یک مرد می‌فهمه

تمام روز میخندم تمام شب یکی دیگم
من از حالم به این مردم دروغای بدی می‌گم

یه عمره با خودم می‌گم خدارو شکر خوشبخته
خدارو شکر خوشبختی چقد این گفتنش سخته

روزبه بمانی

  • امیرحسین
۰۳
مهر

زنی که صاعقه‌وار آنک، ردای شعله به تن دارد
فرو نیامده خود پیداست که قصد خرمن من دارد


همیشه عشق به مشتاقان پیام وصل نخواهد داد
که گاه پیرهن یوسف، کنایه های کفن دارد


کیَم، کیَم که نسوزم من؟ تو کیستی که نسوزانی؟
بهل که تا بشود ای دوست هر آنچه قصد شدن دارد


دوباره بیرف مجنون را دلم به شوق می‌افرازد
دوباره عشق در این صحرا هوای خیمه زدن دارد


زنی چنین که تویی بی شک شکوه و روح دگر بخشد
به آن تصور دیرینه که دل ز معنی زن دارد


مگر به صافی گیسویت هوای خویش بپالایم
در این قفس که نفس در وی همیشه طعم لجن دارد


حسین منزوی


+به مناسبت زادروز حسین منزوی..

  • امیرحسین
۰۱
مهر

به یک پلک تـو مـی‌بخشم تمام روز و شب‌ها را
که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را


بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک‌ نفس پُر کن بـه هم نگذار لب‌ها را


به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را


دلیلِ دل‌خوشی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟... نمی‌فهمم سبب‌ها را


بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم
که دارم یاد می‌گیرم زبان با ادب‌ها را


غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقب‌ها را 

 

نجمه زارع

  • امیرحسین
۰۷
شهریور

خوبِ من! حیف است حال خوبمان را بد کنیم 
راه رود جاری احساسمان را سد کنیم 

عشق، در هر حالتی خوب است؛ خوبِ خوبِ خوب 
پس نباید با "اگر" یا "شاید" آن را بد کنیم 

دل به دریا می‌زنم... دل را به دریا می‌زنی؟ 
تا توکّل بر هر آنچه پیش می‌آید کنیم 

جای حسرت خوردن و ماندن، بیا راهی شویم 
پایمان را نذر راه و قسمتِ مقصد کنیم 

می‌توانی، می‌توانم، می‌شود؛ نه! شک نکن 
باورم کن تا "نباید" را "فقط باید" کنیم 

زندگی جاریست؛ بسم الله... از آغاز راه...  
نقطه‌های مشترک را می‌شود ممتد کنیم 

آخرش روزی بهار خنده‌هامان می‌رسد 
پس بیا با عشق، فصل بغضمان را رد کنیم


رضا احسان‌پور

  • امیرحسین
۰۴
شهریور

    تشنه ای؟ سر بکش از جام زلالی که منم
    سیر شو از عطش خون حلالی که منم
    
    به کدامین غم جانسوز جهان فکر کنم؟
    به جوابی که تویی یا به سوالی که منم؟
    
    یک نفس زنده شدم یک نفس افسرده شدم
    یک نفس مرده... شگفتا به مجالی که منم
    
    خواب دیدم که خیال تو مرا با خود برد
    در خیالم من از این خواب و خیالی که منم
    
    عمر من: بال به هم بسته، نگاه تو: قفس
    به کجا کوچ کند بی پر و بالی که منم؟
    
    برگ ها بر تن من، بار گران غم توست
    پس چرا خم نشود پشت نهالی که منم؟
    
    آسمان خیره به معراج رسولی که تویی
    و زمین گوش به آوای بلالی که منم
    
    چقدر فاصله مانده است میان من و تو
    از جنوبی که تویی تا به شمالی که منم
    
    «آسمان بار...» کسی اهل خطر کردن نیست؟
    «قرعه فال به نا..» وای به حالی که منم


محمد مرادی

  • امیرحسین
۰۳
شهریور

چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلند می‌پرم اما ، نه آن هوا که تویی


تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است؟ 
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی


ضمیرها بدل اسم اعظم اند همه 
از او و ما که منم تا من و شما که تویی


تویی جواب سوال قدیم بود و نبود 
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی


به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن 
قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی


به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم 
از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی


جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا 
کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی


نهادم آینه ای پیش روی اینه ات 
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی


تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای 
نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی


حسین منزوی

  • امیرحسین
۳۰
مرداد

یک شاخه رز ، یک شعر ، یک لیوان چایی 

آنقدر اینجا می نشینم تا بیایی 


از بس که بعد از ظهرها فکر تو بودم 

حالا شدم یک مرد مالیخولیایی 


بعد از تو خیلی زندگی خاکستری شد 

رنگ روپوش بچه های ابتدایی 


یک روز من را می کشی با چشمهایت 

دنیا پر است از این رمان های جنایی 


ای کاش می شد آخرش مال تو بودم 

مثل تمام فیلمهای سینمایی 


امسال هم تجدید چشمان تو هستم 

می بینمت در امتحانات نهایی 


می بینمت؟...اما نه! مدتهاست مانده است 

یک شاخه رز... یک شعر... یک لیوان چایی 


رضا عزیزی

  • امیرحسین
۱۵
مرداد

همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد

زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد


سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد

که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد


مرنج از بیش و کم، چشم از شراب این و آن بردار

که این ساقی به قدر "تشنگی" پیمانه می سازد


مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم

که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد


به من گفت ای بیابان گرد غربت کیستی؟ گفتم:

پرستویی که هر جا می نشیند لانه می سازد


مگو شرط دوام دوستی دوری است، باور کن

همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد


فاضل نظری

  • امیرحسین
۱۳
مرداد

میان مُشتی از اَرزن چو درّ غلتان است

شبیه تو کم و امثال من فراوان است

 

بیا که هر دو به نوعی به شانه محتاجیم

دوباره موی تو و حال من پریشان است

 

تویی که نیم رخت مثل نیمه ی ماهی ست

که نیم دیگر آن پشت ابر پنهان است

 

نه پشت ظاهر خوب تو باطنی بد نیست

که هر دو روی تو بر عکس سکه یکسان است

 

رسیده ام به خدا از مسیر چشمانت

به نقطه ای که تلاقی عشق و عرفان است

 

عجیب نیست به سمت تو مایلم هر دم

که نام دیگر من آفتابگردان است


جواد منفرد

  • امیرحسین
۰۹
مرداد

ای بلندای سبز جولانت تحت اشغال چادر مشکی
بخت با انتفاضه من نیست خوش به اقبال چادر مشکی


 شهروندان آسمان امشب همه آواره زمین شده اند
شب به دنبال ماه می گردد ماه دنبال چادر مشکی


 لب ساحل چه دیدنی است اگر بگذری از حوالی دریا
یکطرف جای بوسه موج و یکطرف خال چادر مشکی


 نوبر نورسیده سفری حسرت روزگار دربدری
روزی از قامتت بچینم کاش میوه کال چادر مشکی


 کولی باد ،خانه ات آباد! دلخوشم کن اگر شده به دروغ
از خط سرنوشت من اثری مانده در فال چادر مشکی؟


مجید آژ


  • امیرحسین