الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیراز» ثبت شده است

۱۷
بهمن

ای یار جفاکرده پیوندبریده

این بود وفاداری و عهد تو ندیده


در کوی تو معروفم و از روی تو محروم

گرگ دهن آلوده یوسف ندریده


ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند

افسانه مجنون به لیلی نرسیده


در خواب گزیده لب شیرین گل اندام

از خواب نباشد مگر انگشت گزیده


بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم

چون طفل دوان در پی گنجشک پریده


مرغ دل صاحب نظران صید نکردی

الا به کمان مهره ابروی خمیده


میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس

غمزت به نگه کردن آهوی رمیده


گر پای به در می‌نهم از نقطه شیراز

ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده


با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد

رفتیم دعاگفته و دشنام شنیده


روی تو مبیناد دگر دیده سعدی

گر دیده به کس بازکند روی تو دیده


سعدیِ جان

  • امیرحسین
۲۷
شهریور

خیز و در کاسه‌ی زر آب طربناک انداز
پیش از آنی که شود کاسه‌ی سر خاک انداز


عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز


ملک این مزرعه دانی که ثباتی نکند
آتشی از جگر جام در املاک انداز


به سر سبز تو ای سرو که چون خاک شوم
ناز از سر بنه و سایه بر آن خاک انداز


دل ما را که ز مار سر زلف تو بخست
از لب خود به شفاخانه‌ی تریاک انداز


غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز


یارب آن زاهد خود بین که به جز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ی ادراک انداز


چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است
بر رخ او نظر از آینه‌ی پاک انداز


چون گل از نکهت او جامه قبا کن حافظ
وین قبا در ره آن قامت چالاک انداز...


شاهد.

حافظ

  • امیرحسین
۰۵
تیر

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم


به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم


حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم


مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم


من رمیده دل آن به که در سماع نیایم

که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم


بیا به صلح من امروز در کنار من امشب

که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم


مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم


به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت

که تندرست ملامت کند چو من بخروشم


مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم


به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم



سعدی شیراز


  • امیرحسین