الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها

۶ مطلب با موضوع «فاضل نظری» ثبت شده است

۱۷
دی

فردا اگر بدون تو باید به سر شود

فرقی نمی کند شب من کی سحر شود


شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست

بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود


رنج فراق هست و امید وصال نیست

این "هست و نیست" کاش که زیر و زبر شود


رازی نهفته در پس حرفی نگفته است

مگذار درددل کنم و دردسر شود


ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند

دیگر قرار نیست کسی باخبر شود


موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است

بگذار گفتگو به زبان هنر شود


فاضل نظری

  • امیرحسین
۱۹
آبان

ای همهمه ی نام! 
ای خلوت اوهام!

ای ماه دل افروز 
ای شام سیه فام

خورشیدم و خاموش
دریایم و آرام

چشمی که جدا ماند
از شاخه ی بادام

اشکی که فرو ریخت 
در آینه ی جام

نامم همه جا رفت
پیغام به پیغام

از قونیه تا بلخ
از تیمره تا شام

در گشت و گذارم
از عقل به اوهام

نزدیکم و دورم
چون کفر به خیام

شایسته ی تحسین
سیلی خور دشنام

بازیچه ی تـقدیر
فرسوده ی ایام

پلکی بزن ای مرگ!
تا پر کشم از بام


فاضل نظری

  • امیرحسین
۲۰
شهریور

من آسمان پر از ابر های دلگیرم
اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم


من آن طبیب زمینگیر زار و بیمارم
که هر چه زهر به خود می دهم نمی‌میرم


من و تو، آتش و اشکیم در دل یک شمع
به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم


به دام زلف بلندت دچار و سرگرمم
مرا جدا مکن از حلقه های زنجیرم


درخت سوخته ای در کنار رودم من
اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم..


فاضل نظری

  • امیرحسین
۱۵
مرداد

همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد

زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد


سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد

که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد


مرنج از بیش و کم، چشم از شراب این و آن بردار

که این ساقی به قدر "تشنگی" پیمانه می سازد


مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم

که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد


به من گفت ای بیابان گرد غربت کیستی؟ گفتم:

پرستویی که هر جا می نشیند لانه می سازد


مگو شرط دوام دوستی دوری است، باور کن

همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد


فاضل نظری

  • امیرحسین
۱۶
خرداد

به نسیمی همه ی راه به هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد ؟


سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن ماه به هم می ریزد


عشق بر شانه ی هم چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد


آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

دل به یک لحظه ی کوتاه به هم می ریزد


آه ! یک روز همین آه تو را می گیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد


فاضل نظری

  • امیرحسین
۰۴
خرداد

کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم

من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم


خانه متروکم از اشباح سرگردان پر است

آسمانی ناگریز از ابرهای عابرم


چون صدف در سینه مروارید پنهان کرده ام

دردل خود مومنم ،در چشم مردم کافرم


گرچه یک لحظه ست از ظاهر به باطن رفتنم

چند صد سال است راه از با طنم تا ظاهرم


خلق می گویند:ابری تیره درپیرا هنی ست

شاید ایشان راست می گویند، شاید شاعرم 


مرگ درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک

هرچه باشد ناگریزم هرچه باشد حاضرم


فاضل نظری

  • امیرحسین