الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها
۲۴
خرداد

هرچند پیش روی تـــو غرق خجالتند

چشمان این غریبه فقط با تو راحتند


بانــو...به بی قراری شاعـــر ببخش اگــر

این شعرها به حضرت چشمت جسارتند


آغوشت آشیانه ی گرم کبوتران

لبخندهات ... حس نجیب زیارتند


دور از نگاه سرد جهان...دست های من

با بافه های موی تـــو سرگـــرم خلوتند


دنیا سکوت های مرا ساده فکر کرد

از حرف دل پرند ... اگر بی شکایتند


بی خواب کوچه گردی و بدخوابی ام نباش

دلشـوره های  هرشبم  از  روی  عادتند


هی کوچه...کوچه...کوچه...به پایان نمی رسم

شب هــای  سرد  و  ابری  من  بی  نهایتند...!


اصغر معاذی

  • امیرحسین
۲۲
خرداد

ما که هستیم؟ به ایمان پر از شک دلخوش
طفل طبعیم و به بازی و عروسک دلخوش

پایمان بر لب گور است و حریصیم هنوز
با همان هلهله شادیم که کودک، دلخوش

ماهی تنگ، در اندیشه دریا، دلتنگ
ما نهنگیم و به یک برکه‌ی کوچک دلخوش

جز دورویی و ریا، سکه نیندوخته‌ایم
کودکانیم و به سنگینی قلک، دلخوش

باد حیثیت این مزرعه را با خود برد
ما کماکان به همان چند مترسک دلخوش


محمدحسین نعمتی
  • امیرحسین
۲۲
خرداد

پر می کشم از پنجره ی خواب تو تا تو
هر شب من و دیدار، در این پنجره با تو


از خستگی روز همین خوابِ پُر از راز
کافی ست مرا، ای همه ی خواسته ها تو


دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم
من یکسره آتش، همه ذرات هوا تو


بیدارم اگر دغدغه ی روز نمی کرد
با آتشمان سوخته بودی همه را تو


پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا، هرچه صدا، هرچه صدا- تو


آزادگی و شیفتگی، مرز ندارد
حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو


یا مرگ و یا شعبده بازانِ سیاست؟
دیگر نه و هرگز نه، که یا مرگ که یا تو


وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا- تو، همه جا- تو، همه جا- تو


پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهم، از همه ی خلق چرا تو


محمدعلی بهمنی

  • امیرحسین
۲۱
خرداد

چادر شب را سرت کن همسفر تا هیچ‌کس

روی ماهت را نبیند آخر اینجا هیچ‌کس...


مثل  رودی راه افتادیم و نجوا می‌کنی

زیر لب: «ما عاشقیم و غیر دریا هیچ‌کس...»


زندگی کشف است ورنه سیب‌هایی سرخ تر

سال ها از شاخه افتادند اما هیچ کس..


من تو را دارم، همین کافیست! دختر های شهر

روزگاری عاشقم بودند و حالا هیچ‌کس..


آسمان‌هارا به دنبال تو می گشتیم عشق

در زمین پیدا شدی... جایی که حتی هیچ‌کس...!


کوله بارت را مهیا کن که فصل رفتن است

مرگ شوخی نیست، می‌دانی که او با هیچ‌کس...


محمدحسین نعمتی

  • امیرحسین
۱۹
خرداد

من تورو دارم هیچی نمیخوام

کرببلاته آخر رؤیام

من نمی دونم چقد تو خوبی

هواتو کردم... دم غروبی


از همه سیرم، از خودم حتی

دیگه بریدم از همه دنیا.

گوشه‌ی هیئت دلم گرفته

دلم هوای حرم گرفته...


حسرت من شد یک حرم آقا

با پدر و با مادرم... آقا

قرین رحمت کن پدرم رو

نشون من داد راه حرم رو...

  • امیرحسین
۱۷
خرداد

لحظه ای مثل من تصور کن پای قول و قرار یک نفری

ترس شیرین و مبهمی دارد اینکه در انحصار یک نفری


بار ها پیش روی آیینه زل زدی توی چشم های خودت

با خودت فکر کرده ای چه شده که به شدت دچار یک نفری


چشم های سیاه سگ دارش شده آتش بیار معرکه ات

و تو راضی به سوختن شده ای چون که دار و ندار یک نفری


عاقبت با زغال دست شما سر قلیان من به حال آمد!

که تو آتش بیار معرکه نه! بلکه آتش بیار یک نفری


شک ندارم سر تصاحب تو جنگ خونین به راه می افتد

همه دنبال فتح عشق تو اند و تو تنها کنار یک نفری


جنگ جنگ است جنگ شوخی نیست جنگ باید همیشه کشته دهد

و تو از بین کشته های خودت صاحب اختیار یک نفری


با رقیبان زخم خورده ی خود شرط بستم که کشته ی تو شوم

کمکم کن که شرط را ببرم سر میز قمار یک نفری !


مرد و مردانه در کنار تو ام تا همیشه در انحصار تو ام

این وصیت بگو نوشته شود روی سنگ مزار یک نفری ...


امید صباغ نو


+ به شدت در همین حال و هوایم...

ای کاش بخوانی این جا را.

  • امیرحسین
۱۶
خرداد

به نسیمی همه ی راه به هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد ؟


سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن ماه به هم می ریزد


عشق بر شانه ی هم چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد


آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

دل به یک لحظه ی کوتاه به هم می ریزد


آه ! یک روز همین آه تو را می گیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد


فاضل نظری

  • امیرحسین
۱۵
خرداد
روز اول بی‌هوا قلب مرا دزدید و رفت
روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت

روز سوم آخ! خالی هم کنار لب گذاشت 
دانه‌ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت

روز چارم دانه‌اش گل داد و او با زیرکی
آن غزل را از لبم نه از نگاهم چید و رفت

با لباس قهوه‌ای آن روز فالم را گرفت
خویش را در چشم‌های بی‌قرارم دید و رفت

فیل را هم این بلا از پا می‌اندازد خدا !
هی لب فنجان خود را پیش من بوسید و رفت

او که طرز خنده‌اش خانه خرابم کرده بود
با تبسم حال اهل خانه را پرسید و رفت

تا بچرخانم دلش را نذرها کردم ولی
جای دل، از بخت بد، دلبر خودش چرخید و رفت

زیر باران راه رفتن، گفت می‌چسبد چقدر!
با همین حالش به من حال دعا بخشید و رفت

استجابت شد چه بارانی گرفت آن‌شب ولی
بی‌ من او بارانیش را پا شد و پوشید و رفت

روز آخر بی‌دعا بی‌ابر هم باران گرفت
دید اشکم را نمی‌دانم چرا خندید و رفت

قاسم صرافان
  • امیرحسین
۰۵
خرداد

تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال

بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال


ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی

شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال


عنقای بی نشانی و سیمرغ کوه قاف

تفسیر رمز و راز اساطیر تو محال


بیچاره‌ی دچار تو را چاره جز تو چیست؟

چون مرگ، ناگزیری و تدبیر تو محال


ای عشق، ای سرشت من ای سرنوشت من!

تقدیر من غم تو و تغییر تو محال...


قیصر امین پور...

  • امیرحسین
۰۴
خرداد

کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم

من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم


خانه متروکم از اشباح سرگردان پر است

آسمانی ناگریز از ابرهای عابرم


چون صدف در سینه مروارید پنهان کرده ام

دردل خود مومنم ،در چشم مردم کافرم


گرچه یک لحظه ست از ظاهر به باطن رفتنم

چند صد سال است راه از با طنم تا ظاهرم


خلق می گویند:ابری تیره درپیرا هنی ست

شاید ایشان راست می گویند، شاید شاعرم 


مرگ درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک

هرچه باشد ناگریزم هرچه باشد حاضرم


فاضل نظری

  • امیرحسین