الهام

خلوت روح...

الهام

خلوت روح...

دانشجوی پزشکی علاقه‌مند به شعر...

شعر هایی را می‌خوانید که با آنها زندگی می‌کنم.

تبادل شعر، تبادل احساس است. خوشحال می‌شوم به تبادل شعر!

پیوندها
۰۵
آذر

به رسم صبر باید مرد آهش را نگه دارد

اگر مرد است بغض گاه گاهش را نگه دارد


پریشان است گیسویی در این باد و پریشان تر

مسلمانی که می خواهد نگاهش را نگه دارد


عصای دست من عشق است، عقل سنگدل! بگذار

که این دیوانه تنها تکیه گاهش را نگه دارد


به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم

خدا دلبستگان رو سیاهش را نگه دارد


دلم را چشم هایش تیرباران کرد، تسلیمم!

بگویید آن کمان ابرو سپاهش را نگه دارد..


سجاد سامانی

  • امیرحسین
۱۵
مهر

نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست

بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست


غرق رویای خودش پشت همین پنجره ها

شاعری محو تماشای کسی هست که نیست


درخیالم وسط شعر، کسی هست که هست

شعر آبستن رویای کسی هست که نیست


کوچه در کوچه به دستان تو عادت می کرد

شهری از خاطره منهای کسی هست که نیست


مثل هر روز نشستم سر میزی که فقط

خستگی های من و چای کسی هست که نیست


زیر باران دو نفر، کوچه، به هم خیره شدن

مرگ این خاطره ها پای کسی هست که نیست


احسان کمال

  • امیرحسین
۰۸
مهر

مرا تباه مرا عاشق خودت کردی

آهای ماه! مرا عاشق خودت کردی..


خوشم نیامده بود از تو ابتدا اما

میان راه مرا عاشق خودت کردی


بدون خنده، بدون سلام، بی صحبت

به یک نگاه مرا عاشق خودت کردی


سر من -آی مسلمان!- همیشه پایین بود

به چه گناه مرا عاشق خودت کردی


چرا به روز سیاهم نشانده ای؟ ای ماه!

چگونه -آه...-مرا عاشق خودت کردی؟


جواد شیخ الاسلامی

  • امیرحسین
۰۶
مهر

کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد

یک نکته از این معنی، گفتیم و همین باشد


از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار

صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد


هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز

نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد


در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود

کاین شاهد بازاری، وان پرده نشین باشد


جام می و خون دل، هر یک به کسی دادند

در دایره ی قسمت، اوضاع چنین باشد...


آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر

کاین سابقه ی پیشین تا روز پسین باشد.

 

حافظ

جامانده / http://jamandeh.blog.ir/

  • امیرحسین
۰۴
مهر

از چهره مهتاب؛ لکش قسمت ماشد
از عشق ؛ غم مشترکش قسمت ما شد


هی فال گرفتیم در آیینه تقدیر
زنگار گرفت و ترکش؛ قسمت ما شد

وقتی که فلک؛ حکم به تنهایی ما داد
’بر خورد ورقها و تکش ؛ قسمت ما شد

عمریست که آشفته این بود و نبودیم 
از مساله ساده ؛ شکش قسمت ما شد


گفتند که ایام جوانی چه قشنگ است

غمها و شب و شاپرکش؛ قسمت ما شد

نامرد رفیقان؛ به خدا بشکند این دست 
وقتی که فقط بی نمکش؛ قسمت ما شد..

شهاب مرادی

  • امیرحسین
۰۲
مهر

از درد ترک خورده و از زخم کبودیم

کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم


او می رود و هر قدمش لاله و نسرین

ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیم


ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم

با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم


تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست

از غیرتمان بود، نوشتند حسودیم


جو گندمی از داغ غمش تار به تاریم

در حسرت پیراهن او پود به پودیم


پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است

دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم


بر سقف اگر رستن قندیل فراز است

ما نیز همانیم، فرازیم و فرودیم


یک روز میاید و بماند که چه دیر است

روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم


بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم

آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم


حامد عسکری

  • امیرحسین
۳۱
شهریور

چه شده ای دل بیچاره پریشان شده ای؟
خبری هست که تو این همه ویران شده ای؟

حال و روزت که نشان میدهد عاشق باشی
نکند باز سوار خر شیطان شده ای؟

  • امیرحسین
۲۸
تیر
چون است حال بستان ای باد نوبهاری 
کز بلبلان برآمد فریاد بی‌قراری 

ای گنج نوشدارو با خستگان نظر کن 
مرهم به دست و ما را مجروح می‌گذاری 

یا خلوتی برآور یا برقعی فروهل 
ور نه به شکل شیرین شور از جهان برآری 

هر ساعت از لطیفی رویت عرق برآرد
 چون بر شکوفه آید باران نوبهاری 

عود است زیر دامن یا گل در آستینت
 یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری 

گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت 
تو در میان گل‌ها چون گل میان خاری 

وقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرو 
این می‌کشد به زورم وان می‌کشد به زاری 

ور قید می‌گشایی وحشی نمی‌گریزد 
دربند خوبرویان خوشتر که رستگاری 

زاول وفا نمودی چندان که دل ربودی 
چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری

 عمری دگر بباید بعد از فراق ما را
کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری 

ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت 
باطل بود که صورت بر قبله می‌نگاری 

هر درد را که بینی درمان و چاره‌ای هست 
درمان درد سعدی با دوست سازگاری
  • امیرحسین
۰۴
تیر

کو شب قدر که قرآن به سر از تنگ دلی
هی بگویم بعَلیّ ٍ بعلیّ ٍ بعلی

مطلعُ الفجر شب قدر، سلام تو خوش است
اُدخلوها بسلام ٍ ابدی ٍ ازلی

اولین پرسش میثاق ازل را تو بپرس
تا الستانه و مستانه بگوییم بلی

همه قدقامتیان را به تماشا بنشان
تا مؤذن بدهد مژدۀ خیر العملی

ای خوشا امشب و بیداری و الغوث الغوث
خوشترش خواب تو را دیدن و بیدار دلی...

کسی آن سوی حسینیّه نشسته است هنوز
همه رفتند، شب قدر تمام است؛ ولی-

باز قرآن به سرش دارد و هی می گوید
بحسین بن علی ٍ بحسین بن علی


مهدی جهاندار

  • امیرحسین
۳۰
خرداد


 

تنها صدا صداست که باقی ست، بگذار از صدا بنویسم

دلبستگی به خلق ندارم، می خواهم از خدا بنویسم


می خواهم این دو روزۀ باقی،  گوشه نشین زلف تو باشم

بر صُفّۀ صفا بنشینم، از بُقعۀ بقا بنویسم


آزاد از خواص و عوامی، از خود رها شوم به تمامی

تا چند با فریب نشینم، تا چند از ریا بنویسم


من کیستم که دل به تو بندم، بادا به سوی دوست برندم

تو کیستی که از تو بگویم،  آخر چرا تو را بنویسم


از بی نشان این همه ماتم، می مانم از چه چیز بگویم

از بی کجای این همه اندوه، می مانم  از کجا بنویسم


حالم خوش است و دوست ندارم، دستی به روی دست گذارم

تنها همین به چلّه نشینم، تنها همین دعا بنویسم


از مهر و قهر او نبریدم، می خواهم آنچنان که شنیدم

از بیم و از امید بگویم،  از خوف و از رجا بنویسم 


می خواهم از همیشه رساتر، از چند و چون راه بپرسم

می خواهم از "چگونه" بگویم، می خواهم از "چرا" بنویسم


از شهر دود و شهوت و آهن  رفتم به عصر آتش و شیون

فرصت نبود تا که بگویم، فرصت نبود تا بنویسم


حالی بر آن سرم که از این پس، سر از درون چاه برآرم

هر شام از مدینه بگویم، از ظهر کربلا بنویسم


من بندۀ علی و رضایم ، بگذار تا به خویش بیایم

از حضرت علی(ع) بسرایم، از حضرت رضا(ع) بنویسم

                  

علیرضا قزوه

  • امیرحسین